قوت حصول شی ٔ در ذهن و قدرت کردن کاری که متمکن گرددبه طبیعت کسی. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، سرعت ادراک و دریافت و استواری هوش و فراست و قوت حصول چیزی در ذهن. (ناظم الاطباء). در کیفیات نفسانیه آنچه سریعالزوال بود حال گویند و آنچه بطی ءالزوال است ملکه خوانند. (خواجه نصیر طوسی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت است از هیئتی که در جایگاه خود ثابت و راسخ باشد. بعباره اخری، زوال آن هیئت از جایگاه خود دشوار بود و این لفظ در برابر حالت استعمال شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). صفت راسخ در نفس: توضیح آنکه هرگاه به سبب فعلی از افعال هیئتی در نفس پیدا شود این هیئت را کیفیت نفسانی نامند و اگر این کیفیت سریعالزوال باشد آن را حال گویند، اما هرگاه بر اثر تکرار و ممارست، در نفس رسوخ یابد و بطی ٔ الزوال شودملکه و عادت و خلق می گردد. (از تعریفات جرجانی). کیفیت نفسانیۀ راسخه و ابتدای حدوث آن حال است. ج، ملکات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قال الشیخ فی الشفاء، ان الملکه کانت فی ابتداء حدوثها حالاً. (بحر الجواهر). خواجۀ طوسی گوید: ملکه هیأتی نفسانی بود که موجب صدور فعلی یا انفعالی شود بی رویتی. (فرهنگ علوم عقلی از اساس الاقتباس) : خسرو اگرچه دانا بود چون سخن پردازی بزرجمهر ملکۀ نفس داشت از او مغلوب آمد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 3 93). همت بر مطالعه و مذاکرۀ آن گمارد تا آن معانی در دل او رسوخ یابد... و آن عبارات ملکۀ زبان او شود. (المعجم). و رجوع به اسفار ج 1 ص 138 و ج 2 ص 35 و مقولات ارسطو ص 71 وکشاف اصطلاحات الفنون ص 1328 و اخلاق ناصری ص 64 شود. - ملکه شدن، در یاد ماندن. (ناظم الاطباء). راسخ شدن صفتی در نفس: ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهی که زوال نپذیرد. (اوصاف الاشراف ص 10). ، در برابر لفظ عدم نیز به کار رود. (کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل عدم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
قوت حصول شی ٔ در ذهن و قدرت کردن کاری که متمکن گرددبه طبیعت کسی. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، سرعت ادراک و دریافت و استواری هوش و فراست و قوت حصول چیزی در ذهن. (ناظم الاطباء). در کیفیات نفسانیه آنچه سریعالزوال بود حال گویند و آنچه بطی ءالزوال است ملکه خوانند. (خواجه نصیر طوسی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت است از هیئتی که در جایگاه خود ثابت و راسخ باشد. بعباره اخری، زوال آن هیئت از جایگاه خود دشوار بود و این لفظ در برابر حالت استعمال شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). صفت راسخ در نفس: توضیح آنکه هرگاه به سبب فعلی از افعال هیئتی در نفس پیدا شود این هیئت را کیفیت نفسانی نامند و اگر این کیفیت سریعالزوال باشد آن را حال گویند، اما هرگاه بر اثر تکرار و ممارست، در نفس رسوخ یابد و بطی ٔ الزوال شودملکه و عادت و خلق می گردد. (از تعریفات جرجانی). کیفیت نفسانیۀ راسخه و ابتدای حدوث آن حال است. ج، ملکات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قال الشیخ فی الشفاء، ان الملکه کانت فی ابتداء حدوثها حالاً. (بحر الجواهر). خواجۀ طوسی گوید: ملکه هیأتی نفسانی بود که موجب صدور فعلی یا انفعالی شود بی رویتی. (فرهنگ علوم عقلی از اساس الاقتباس) : خسرو اگرچه دانا بود چون سخن پردازی بزرجمهر ملکۀ نفس داشت از او مغلوب آمد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 3 93). همت بر مطالعه و مذاکرۀ آن گمارد تا آن معانی در دل او رسوخ یابد... و آن عبارات ملکۀ زبان او شود. (المعجم). و رجوع به اسفار ج 1 ص 138 و ج 2 ص 35 و مقولات ارسطو ص 71 وکشاف اصطلاحات الفنون ص 1328 و اخلاق ناصری ص 64 شود. - ملکه شدن، در یاد ماندن. (ناظم الاطباء). راسخ شدن صفتی در نفس: ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهی که زوال نپذیرد. (اوصاف الاشراف ص 10). ، در برابر لفظ عدم نیز به کار رود. (کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل عدم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مأخوذ از تازی، زنی که پادشاه باشد. (ناظم الاطباء). زن که شاه باشد. زن که سلطنت کند. زنی که پادشاهی دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زن پادشاه. (ناظم الاطباء). زوجه ملک. زن شاه. بانوی شاه: ذات ملکه است جنت عدن کس جنت بی گمان ندیده ست. خاقانی. چون تو ملکه نبود چون من کس ساحر مدح خوان ندیده ست. خاقانی. ازبس که گفتم ای ملکه بس بس از کرم جمله ملائکه در گوش استوار کرد. خاقانی. ، قصداز مادر پادشاه است. (قاموس کتاب مقدس) : ملکۀ مادر، مادر شاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملکه سیده والدۀ سلطان مسعود با جمله حرات از قلعت به زیر آمدند و به سرای ابوالعباس اسفراینی رفتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 6) ، مادر یگانه زنبور عسل یک کندو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مأخوذ از تازی، زنی که پادشاه باشد. (ناظم الاطباء). زن که شاه باشد. زن که سلطنت کند. زنی که پادشاهی دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زن پادشاه. (ناظم الاطباء). زوجه ملک. زن شاه. بانوی شاه: ذات ملکه است جنت عدن کس جنت بی گمان ندیده ست. خاقانی. چون تو ملکه نبود چون من کس ساحر مدح خوان ندیده ست. خاقانی. ازبس که گفتم ای ملکه بس بس از کرم جمله ملائکه در گوش استوار کرد. خاقانی. ، قصداز مادر پادشاه است. (قاموس کتاب مقدس) : ملکۀ مادر، مادر شاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملکه سیده والدۀ سلطان مسعود با جمله حرات از قلعت به زیر آمدند و به سرای ابوالعباس اسفراینی رفتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 6) ، مادر یگانه زنبور عسل یک کندو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
هر چیز که در قبضۀ تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (ناظم الاطباء) : هذا ملکه یمینی، این ملک رقبۀ من است. (منتهی الارب). هو ملکه یمینی، من مالک آن و توانا بر آن هستم. (از اقرب الموارد)
هر چیز که در قبضۀ تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (ناظم الاطباء) : هذا ملکه یمینی، این ملک رقبۀ من است. (منتهی الارب). هو ملکه یمینی، من مالک آن و توانا بر آن هستم. (از اقرب الموارد)
مملکه. مملکت. پادشاهی. - مملکه پرور، پرورندۀ مملکت: احکام کسروی نشنیدی که در سمر عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است. خاقانی. ، مملکه. بنده ای که پدر و مادرش بنده نباشد. - عبدمملکه، عبدمملکه، بنده که پدر و مادرش آزاد باشند. مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مملکه. مملکت. پادشاهی. - مملکه پرور، پرورندۀ مملکت: احکام کسروی نشنیدی که در سمر عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است. خاقانی. ، مملکه. بنده ای که پدر و مادرش بنده نباشد. - عبدمملکه، عبدمملکه، بنده که پدر و مادرش آزاد باشند. مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
بنده ای که پدر و مادر وی بنده نباشد. یقال: هو عبد مملکه. (ناظم الاطباء). مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بنده که پدر و مادرش بنده نبوده باشند. (آنندراج)
بنده ای که پدر و مادر وی بنده نباشد. یقال: هو عبد مملکه. (ناظم الاطباء). مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بنده که پدر و مادرش بنده نبوده باشند. (آنندراج)
مهلکه. جای هلاک. موضع نابودی و تباهی. جای هلاکی: گفت... همانا که از حکمت نباشد به اختیار در چنین مهلکه نشستن. (چهارمقالۀ عروضی ص 115). شاهزاده را از ورطه و مهلکه بیرون آوردند. (سندبادنامه ص 135). خلق را در مزلۀ ضلالت و مهلکۀ جهالت می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289). بعد از آن گفتش که اندر مهلکه نهی لاتلقوا بایدی تهلکه. مولوی. ، سبب هلاکت. (یادداشت مؤلف). سبب هلاکی
مهلکه. جای هلاک. موضع نابودی و تباهی. جای هلاکی: گفت... همانا که از حکمت نباشد به اختیار در چنین مهلکه نشستن. (چهارمقالۀ عروضی ص 115). شاهزاده را از ورطه و مهلکه بیرون آوردند. (سندبادنامه ص 135). خلق را در مزلۀ ضلالت و مهلکۀ جهالت می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289). بعد از آن گفتش که اندر مهلکه نهی لاتلقوا بایدی تهلکه. مولوی. ، سبب هلاکت. (یادداشت مؤلف). سبب هلاکی
مهلکه. کشنده: بعد از آنکه هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی 174) مؤنث مهلک. ج، مهلکات
مهلکه. کشنده: بعد از آنکه هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی 174) مؤنث مهلک. ج، مهلکات
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 20 هزارگزی جنوب کوزران با 250 تن سکنه. آب آن از چاه و چشمه و راه آن مالرو است. در سه محل به نامهای میلکه بوچان، شیرخان و باقر به فاصله دو هزارگز واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 20 هزارگزی جنوب کوزران با 250 تن سکنه. آب آن از چاه و چشمه و راه آن مالرو است. در سه محل به نامهای میلکه بوچان، شیرخان و باقر به فاصله دو هزارگز واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لفظ ترکی است بمعنی عهدنامۀ مجرمان. (غیاث). مأخوذ از ترکی، تمسک و دستاویز و سند و شرط و عهد و اقرار. مچلکاه. مچلکه. (ناظم الاطباء) : هولاکوخان از وی بر آن سخن حجت طلبید بیچاره مچلکا باز داد. (جامع التواریخ رشیدی)
لفظ ترکی است بمعنی عهدنامۀ مجرمان. (غیاث). مأخوذ از ترکی، تمسک و دستاویز و سند و شرط و عهد و اقرار. مچلکاه. مچلکه. (ناظم الاطباء) : هولاکوخان از وی بر آن سخن حجت طلبید بیچاره مچلکا باز داد. (جامع التواریخ رشیدی)
معشوقۀ شاپور شاه. (از فهرست ولف). بنقل شاهنامه دختر طائر غسانی از نوشه دختر نرسی ساسانی است که درجنگ شاپور ذوالاکتاف با ’طائر’، در گشادن حصاری شاپور را یاری داد و شاپور او را بزنی گرفت: ز طائر یکی دختش آمد چو ماه که گفتی که نرسی است با تاج و گاه پدر مالکه نام کردش چو دید که دختش همی مملکت را سزید. (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2031). ز دیوار دژ مالکه بنگرید درفش سرنامداران بدید. (شاهنامه ایضاً، ص 2032)
معشوقۀ شاپور شاه. (از فهرست ولف). بنقل شاهنامه دختر طائر غسانی از نوشه دختر نرسی ساسانی است که درجنگ شاپور ذوالاکتاف با ’طائر’، در گشادن حصاری شاپور را یاری داد و شاپور او را بزنی گرفت: ز طائر یکی دختش آمد چو ماه که گفتی که نرسی است با تاج و گاه پدر مالکه نام کردش چو دید که دختش همی مملکت را سزید. (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2031). ز دیوار دژ مالکه بنگرید درفش سرنامداران بدید. (شاهنامه ایضاً، ص 2032)
مملکت در فارسی: شهر: شتر کشور از چنین کار هاست در کشور آسمان بی نم و زمین بی بر (سنائی) زاد بوم چنان مرد غریبم در جهان خوار به یاد زاد بوم خویش بیمار (گرگانی ویس و رامین)، کشور داری مملکت کشور
مملکت در فارسی: شهر: شتر کشور از چنین کار هاست در کشور آسمان بی نم و زمین بی بر (سنائی) زاد بوم چنان مرد غریبم در جهان خوار به یاد زاد بوم خویش بیمار (گرگانی ویس و رامین)، کشور داری مملکت کشور
مهلکه در فارسی: کشتگاه میر گاه میدان جنگ موضع هلاک جای نابودی: (خدای تعالی میگویدکه خویشتن رابدست خویشتن در تهلکه میندازید و نیز همانا که از حکمت نباشد باختیار در چنین مهلکه نشستن)، جمع مهالک. مونث مهلک، جمع مهلکات
مهلکه در فارسی: کشتگاه میر گاه میدان جنگ موضع هلاک جای نابودی: (خدای تعالی میگویدکه خویشتن رابدست خویشتن در تهلکه میندازید و نیز همانا که از حکمت نباشد باختیار در چنین مهلکه نشستن)، جمع مهالک. مونث مهلک، جمع مهلکات
زن پادشاه، شهبانو، زنی که پادشاه باشد، زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است، ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن، جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه) که کار
زن پادشاه، شهبانو، زنی که پادشاه باشد، زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است، ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن، جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه) که کار