جدول جو
جدول جو

معنی ملکه

ملکه((مَ لَ))
زن پادشاه، شهبانو، زنی که پادشاه باشد، زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است، ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن، جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه) که کار
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ملکه

ملکه

ملکه
قدرت و توانایی کاری یا سرعت ادراک که در اثر تمرین و ممارست در طبیعت انسان متمکن و جایگزین شود
ملک و قدرت
صفت راسخ در نفس
ملکه
فرهنگ فارسی عمید

ملکه

ملکه
هر چیز که در قبضۀ تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (ناظم الاطباء) : هذا ملکه یمینی، این ملک رقبۀ من است. (منتهی الارب). هو ملکه یمینی، من مالک آن و توانا بر آن هستم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

ملکه

ملکه
پادشاهی. (دهار). مُلک. (المنجد). رجوع به ملکت شود
لغت نامه دهخدا