جدول جو
جدول جو

معنی موییدن - جستجوی لغت در جدول جو

موییدن
مویه کردن، گریه و زاری کردن، نوحه و شیون کردن، برای مثال بدرید جامه به تن زال زر / بمویید و بنشست بر خاک بر (فردوسی۲ - ۲۸۷)
تصویری از موییدن
تصویر موییدن
فرهنگ فارسی عمید
موییدن(شِ دَ / دِ گِ رِ تَ)
گریستن و به آواز بلند گریه کردن. (ناظم الاطباء). گریه کردن و گریستن باشد. (از برهان). مویه کردن. زاریدن. گریه کردن. (یادداشت مؤلف). بر مرده نوحه و زاری کردن. (ناظم الاطباء). نوحه کردن. (از برهان). شیون کردن:
بدو گفت چندین چه مویی همی
که تخت کیان را بشویی همی.
فردوسی.
بدرّید جامه به تن زال زر
بمویید و بنشست بر خاک بر.
فردوسی.
کنون زود پیرایه بگشاز روی
به پیش پدر شو به زاری بموی.
فردوسی.
از دولت ما دوست همی نازد گو ناز
بر ذلت خود خصم همی موید گو موی.
فرخی.
ما به شادی همه گوییم که ای رود بموی
ما به پدرام همی گوییم ای زیر بنال.
فرخی.
مرا همه کس گویند خیرخیر مموی
مرا همه کس گویند خیرخیر منال.
قطران تبریزی.
هم بمویید هم از مویه گران درخواهید
که بجز مویه گر خاص نشایید همه.
خاقانی.
بر واقعۀ رشید مویم
یا تعزیت امام دارم.
خاقانی.
آن دل که رضای تو نجوید
به گر به قضای بد بموید.
نظامی.
ای تن از جان بر دل چون نال نال
ای دل از غم بر تن چون موی موی.
خواجوی کرمانی.
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز.
حافظ.
خنده و گریۀ عشاق زجای دگر است
می سرایم به شب و وقت سحر می مویم.
حافظ.
ورجوع به مویه و مویه کردن شود
لغت نامه دهخدا
موییدن
گریه و زاری کردن، نوحه کردن شیون کردن
تصویری از موییدن
تصویر موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
موییدن((دَ))
مص ل) گریستن، زاری کردن
تصویری از موییدن
تصویر موییدن
فرهنگ فارسی معین
موییدن
زاری کردن، مویه کردن، نالیدن، ندبه کردن، عزاداری کردن، سوگواری کردن، گریستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
بوی چیزی را به قوۀ بویایی دریافتن، بو کردن، بو کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، پو گرفتن، تکیدن، تاختن، چرویدن
به هر سو رفتن و جستجو کردن، برای مثال به گرد او نرسد پای جهد من هیهات / ولیک تا رمقی در تن است می پویم (سعدی۲ - ۵۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
سبز شدن و برآمدن گیاه از زمین، رستن، نمو کردن، رشد کردن بعضی از اجزای بدن مثلاً روییدن مو، کنایه از بیرون آمدن چیزی از چیز دیگر مثلاً از گردنش سری دیگر رویید، کنایه از به وجود آمدن، ایجاد شدن، رویاندن، پروردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوییدن
تصویر نوییدن
گریه و زاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولیدن
تصویر مولیدن
درنگ کردن، دیر کردن، دیر ماندن، برای مثال بمولیم تا آن سپاه گران / بیایند گردان و جنگ آوران (فردوسی - ۳/۱۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوییدن
تصویر شوییدن
شستن، چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوییدن
تصویر گوییدن
گفتن، حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولیدن
تصویر مولیدن
تاخیر نمودن، دیری و درنگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویدین
تصویر مویدین
جمع موید. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
(گویید گوید خواهد گویید بگوی گوینده گویا گویان گوییده گویش) گفتن سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوییدن
تصویر نوییدن
نالیدن، نوا و نوحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن چیزی به وسیله آب: غسل. یا شستمش و گذاشتمش کنار. جواب دندان شکن با او دادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
سر زدن از زمین، سبز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
رفتن (نه بشتاب و نه نرم) : (بدو گفت شبگیر از ایدر بپوی بدین مرزبانان لشکر بگوی) (شا. بخ 2329: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولیدن
تصویر مولیدن
((دَ))
درنگ کردن، تأخیر کردن، تردید نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
((دَ))
نمو کردن، رشد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
((دَ))
دویدن، به شتاب رفتن، پویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
((دَ))
بو کردن، استشمام کردن، بو دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
طی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
Scent, Smell, Sniff
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
Sprout
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
нюхать , пахнуть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
прорастать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
riechen, schnuppern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
sprießen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
нюхати , пахнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
проростати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
wąchać, pachnieć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
kiełkować
دیکشنری فارسی به لهستانی