جدول جو
جدول جو

معنی مونتاژ - جستجوی لغت در جدول جو

مونتاژ
در کنار هم قرار دادن و روی هم سوار کردن اجزای یک ماشین یا دستگاه، (سینما) تدوین
فرهنگ فارسی عمید
مونتاژ(مُنْ)
ترکیب عکس و فیلم و به وجود آوردن صحنه های مصنوعی و عکسهای غیرحقیقی، و آن در روزنامه ها و مجلات وسینما به کار می رود، (اصطلاح مکانیک) به هم پیوستن قطعات مختلف یک ماشین و سوار کردن آن
لغت نامه دهخدا
مونتاژ
جفت و جور کردن، بالا بردن ارتفاع
تصویری از مونتاژ
تصویر مونتاژ
فرهنگ لغت هوشیار
مونتاژ((مُ))
در کنار هم گذاشتن و به هم چسباندن فیلم ها یا عکس ها و... برای بوجود آوردن یک مجموعه، سوار کردن و به هم بستن قطعات یک دستگاه یا ماشین
فرهنگ فارسی معین
مونتاژ
سوار کردن، نصب کردن قطعات مختلف یک دستگاه (رادیو، تلویزیون، کامپیوتر) ، کنار هم چسباندن (فیلم)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موستان
تصویر موستان
زمینی که در آن درخت انگور بسیار باشد، باغ انگوری، تاکستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواتات
تصویر مواتات
موافقت کردن با کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانتاژ
تصویر شانتاژ
کوشش برای شکست دادن طرف مقابل از طریق تهدید، تحریک، سفسطه و به راه انداختن هیاهو و آشوب، جوسازی، هوچی گری
فرهنگ فارسی عمید
عمل تراشیدن بافت های ناسالم یا غیرلازم حفره ای از بدن به منظور معالجه یا تشخیص مرض، بیرون آوردن جنین مرده از رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سونداژ
تصویر سونداژ
فروبردن سوند در جایی از بدن، تحقیق در مسائل سیاسی و اجتماعی
فرهنگ فارسی عمید
سیم و نقره، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سقط جنین با نوعی عمل جراحی و به وسیلۀ پزشک، بیرون آوردن جنین از رحم مادر، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایرافشان بخش سوران شهرستان سراوان واقع در95 هزارگزی سوران با 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مؤاتات. موافقت. سازواری. سازگاری. سازش. (یادداشت مؤلف). صاحب منتهی الارب از صحاح نقل کند که عامه مؤاتات را به واو گویند: به مواتات دولت قاهره،... مستظهر و مستبشر شوند. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، مطاوعت. اطاعت. فرمانبرداری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شهری است میان قندهار و لاهور و آن را ملتان نیز گویند و از ولایات سند است و آن ولایت از اقلیم سوم است و در این سنوات بیست هزار باب خانه و عمارت در آن آباد است، در یک فرسنگی آن شهر، رودی عظیم جاری است و اصل این مول تهان بوده و مول به هندی اصل باشد و تهان مکان است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، شهری است از شهرهای هند در سمت غزنه و فرج بیت الذهبش نامند، بتی دارد که مورد احترام هند است به نام مولتان، (از معجم البلدان)، شهری مذهبی به هند با بتخانه و بتی بزرگ و معروف و لقب آن دارالامان است، (از یادداشت مؤلف) : بتکده ای بدانجا هست و گویند این بتکده یکی از بیوت سبعه است، در آن بتی از آهن به بلندی هفت ذراع در وسط قبه در میان هوا ایستانده و ایستادن آن در هوا اثر سنگ مغناطیس است که در جهات ششگانه این خانه به کار برده اند، این بتخانه را در بن کوهی کرده اند و مردم هند از اقاصی بلاد از خشکی و دریا به زیارت آن شوند و از بلخ بدانجا راهی مستقیم است، چه سواد مولتان و سواد بلخ به یکدیگر نزدیک است، (از الفهرست ابن الندیم)، مولتان یا ملتان شهری بزرگ است از هند و اندر او یک بت است سخت بزرگ و از همه هندوستان به حج آیند به زیارت آن بت، و نام آن بت مولتان است، و جایی استوار است با قندز و سلطان وی قرشی است از فرزندان سام است و به لشکرگاهی نشیند بر نیم فرسنگی و خطبه بر مغربی کند، (از حدود العالم ص 68)،
به مولتان شد و در ره هزار قلعه گرفت
که هریکی را صد باره بود چون خیبر،
فرخی،
مارا از مولتان بازخواند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82)، پسر علی را و سرهنگ محسن را به مولتان فرستادند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 88)، بدان روزگار که به مولتان می رفت که پدرش از وی بیازرده بود ... (تاریخ بیهقی)،
فتح تو به سومنات یابم
غزو تو به مولتان ببینم،
خاقانی،
قلعۀ بیه را که از حصنهای محکم بود مستخلص گردانید و کشش بسیار کرد و متوجه مولتان شد، (تاریخ جهانگشای جوینی)،
- مولتان شاه، پادشاه و فرمانروای سرزمین مولتان:
دگر شاه کشمیر با دستگاه
دگر مولتان شاه با فر و جاه،
فردوسی
دهی است از دهستان ایرافشان بخش سوران شهرستان سراوان، واقع در 45هزارگزی جنوب سوران با 100 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام بتی بزرگ بوده است به ملتان و از همه جای هندوستان به حج آیند به زیارت آن بت، (از حدود العالم)، نام بتی بوده است سابقاً در شهر مولتان هند و از اقصی نقاط به زیارت آن بت می شتافته اند و در هر حال ثروت هنگفتی در راه نذر و نیاز و متولیان او خرج می شده است، دسته ای از مردم دراین بتخانه معتکف بوده اند و آن کاخی بوده است که درجای آبادتری ساخته اند در سوق ملتان و بت را در قبه قرار داده اند و در اطراف آن، خانه های متولیان و عبّاد و پارسایان قرار داشته است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
باغ انگور. رز. رزستان. تاکستان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رزستان و تاکستان شود
لغت نامه دهخدا
(مُنْ تِنْیْ)
میشل ایکم دو. نویسندۀ فرانسوی است که در قصر مونتنی (که امروز در دهستان سن میشل دو مونتنی، در ایالت ’دردونی ’ برپای است) به سال 1533 میلادی متولد شد و در سال 1592 درگذشت. او نخست به سمت مشاور دربار به خدمت پرداخت، آنگاه وارد پارلمان ’بوردو’ گردیدو در اینجا با ’اتین دو لا بوئسی’ نویسندۀ فرانسوی ملاقات کرد و میان آن دو مراوده و رفاقت برقرار گردید. مونتنی از شغل خود دست کشید و از سال 1572 نوشتن اندیشه های خود را شروع کردکه به مقالات شهرت یافت ودر سال 1580 اولین چاپ آن منتشر شد. وی تا پایان عمر از نوشتن این اثر دست نکشید و لذا در سال 1588 به سه مجلد رسید. در این کتابها جای جای خود را نقاشی هم کرده است. مونتنی در آثار خود انسان را در یافتن حقیقت و درستی عاجز می نمایاند. او در جریان سفرهایش درسالهای 1580-1581 به اروپا یادداشتهای روزانه ای از خود باقی گذاشت و در آن از به هم پیوستگی و ارتباط مسائل انسانی نکاتی را مورد بررسی قرار داد. عقیده داشت که: ’هنر زیستن’ باید بر اساس شعور محتاط که از عقل سلیم و روح بردبار الهام گرفته باشد استوار گردد
لغت نامه دهخدا
(زِ)
مونزر. توماس. پایه گذار فرقۀ اناباتیست ها بود و در سال 1525 میلادی در سورینجن آلمان او را گردن زدند
لغت نامه دهخدا
(مُنْ تُ)
شهری در سویس بر کنار دریاچۀ لمان با 20000 تن سکنه. این شهر یکی از مراکز تفریحات زمستانی و محل جلب و اقامت سیاحان است. در سال 1936 میلادی قرارداد بین المللی شدن بسفر و داردانل در این شهر به امضاء رسید
لغت نامه دهخدا
(مُنْ)
یکی از ایالات ممالک متحدۀ امریکای شمالی که در دامنۀ جبال روشوز واقع است و 702000تن سکنه و معادن مس دارد و مرکز آن شهر هلنا است
لغت نامه دهخدا
(مومْ)
منبار. مومبار. نوعی طلمه یا دلمه که از قیمه ریزه و برنج پر کنند و آن را حسرهالملوک نیز می نامیده اند. حسیب. حسیبک. حسیب الملوک. جنبل. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منبار شود
لغت نامه دهخدا
از تون به معنی گلخن + تاب مخفف تابنده (از تافتن به معنی روشن کردن و مشتعل کردن) آنکه تون حمام را سوزاند، گرم شدن آب خزانه را، گلخن تاب، گلخنی، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
موافقت کردن سازش کردن، موافقت سازش. فرمان بردن از کسی، موافقت کردن با کسی، فرمانبرداری، موافقت: (چون از الموت... باقزوین اتفاق معاودت افتاد و بمواتات سعادتی که آن روز بود... کارهایی که از حضرت بصدد اتمام آن بودم بر حسب ارادت تمشیت یافت) (نفثه المصدور. چا یز. 9)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو تاب
تصویر مو تاب
کسی که ریسمان مویین تابد
فرهنگ لغت هوشیار
مواتات در فارسی: سازش مواتات در فارسی: فرمانبرداری، همراهی ساز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که فقط در آن درخت انگور کاشته باشند باغ انگور تاکستان رزستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانتاژ
تصویر شانتاژ
مکر و نیرنگ، حقه بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سونداژ
تصویر سونداژ
عمل تحقیق عمق آب با سوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تونتاب
تصویر تونتاب
آتش انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موستان
تصویر موستان
((مُ وِ سْ))
زمینی که فقط در آن درخت انگور کاشته باشند، باغ انگور، تاکستان، رزستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقتاً
تصویر موقتاً
((مُ وَ قَ تَن))
به طور موقت، مقابل دایمی، همیشگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورتاژ
تصویر کورتاژ
عمل خارج کردن جنین از رحم، سقط جنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوانتاژ
تصویر آوانتاژ
نادیده گرفتن خطاهای کوچک در برخی از بازی های گروهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شانتاژ
تصویر شانتاژ
هوچیگری، تلاش برای شکست رقیب از راه سفسطه، تهدید به افشاگری، تهییج و تحریک شنوندگان و جلوگیری از مطرح شدن یا اثر گذاشتن سخنان رقیب
فرهنگ فارسی معین