ماهروی. مهروی. ماه رو. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل: طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم. حافظ. نکته ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین عقل و جان را بستۀ زنجیر آن گیسو ببین. حافظ. رجوع به مه روی شود
ماهروی. مهروی. ماه رو. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل: طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم. حافظ. نکته ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین عقل و جان را بستۀ زنجیر آن گیسو ببین. حافظ. رجوع به مه روی شود
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
آنکه به راهی می رود، رونده، راه رونده، در تصوف کنایه از سالک، زاهد، مرید، مسافر رهرو ازل: در تصوف کنایه از سالک، طالب حق رهرو آخرت: کنایه از کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد رهرو سحر: کنایه از زاهد شب زنده دار
آنکه به راهی می رود، رونده، راه رونده، در تصوف کنایه از سالک، زاهد، مرید، مسافر رهرو ازل: در تصوف کنایه از سالک، طالب حق رهرو آخرت: کنایه از کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد رهرو سحر: کنایه از زاهد شب زنده دار
مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل: تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم. فرخی. ترک مه روی من از خواب گران دارد سر دوش می داده است از اول شب تا بسحر. فرخی. به روی ماند گفتار خوب آن مهروی فرشته خوی بدان خوبی و بدان گفتار. فرخی. بس شخص عزیز را که دهر ای مهروی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی. خیام (از سندبادنامه ص 284). مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را. سوزنی. دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد. ابواللیث طبری. که تا روی مهروی دارانژاد ببینم که دیدنش فرخنده باد. نظامی. آن خیالاتی که دام اولیاست عکس مهرویان بستان خداست. مولوی. پس بدو بخشید آن مهروی را جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را. مولوی. ای که گوئی دیده از دیدار مهرویان بدوز هرچه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را. سعدی. اگر قارون فرود آید شبی در خیل مهرویان چنان صیدش کنند آنشب که فردا بینوا ماند. سعدی. من در اندیشه که بتخانه بود یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود. سعدی. تو بر بندگان مه روئی با غلامان یاسمن بوئی. سعدی (گلستان). دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد. حافظ. ادب و شرم ترا خسرو مهرویان کرد آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی. حافظ. فردا شراب و کوثر وحور از برای ماست و امروز نیز ساغر مهروی و جام می. حافظ. حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود. حافظ. پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان ز کارها که کنی شعر حافظازبر کن. حافظ. و رجوع به مهرو شود
مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل: تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم. فرخی. ترک مه روی من از خواب گران دارد سر دوش می داده است از اول شب تا بسحر. فرخی. به روی ماند گفتار خوب آن مهروی فرشته خوی بدان خوبی و بدان گفتار. فرخی. بس شخص عزیز را که دهر ای مهروی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی. خیام (از سندبادنامه ص 284). مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را. سوزنی. دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد. ابواللیث طبری. که تا روی مهروی دارانژاد ببینم که دیدنش فرخنده باد. نظامی. آن خیالاتی که دام اولیاست عکس مهرویان بستان خداست. مولوی. پس بدو بخشید آن مهروی را جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را. مولوی. ای که گوئی دیده از دیدار مهرویان بدوز هرچه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را. سعدی. اگر قارون فرود آید شبی در خیل مهرویان چنان صیدش کنند آنشب که فردا بینوا ماند. سعدی. من در اندیشه که بتخانه بود یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود. سعدی. تو بر بندگان مه روئی با غلامان یاسمن بوئی. سعدی (گلستان). دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد. حافظ. ادب و شرم ترا خسرو مهرویان کرد آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی. حافظ. فردا شراب و کوثر وحور از برای ماست و امروز نیز ساغر مهروی و جام می. حافظ. حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود. حافظ. پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان ز کارها که کنی شعر حافظازبر کن. حافظ. و رجوع به مهرو شود
نعت مفعولی است از هرّ و هریر. (از اقرب الموارد). رجوع به هر و هریر شود، بعیر مهرور، شتر هرارزده. (منتهی الارب). شتر گرفتار شده به بیماری هرار. رجوع به هرار شود
نعت مفعولی است از هَرّ و هریر. (از اقرب الموارد). رجوع به هر و هریر شود، بعیر مهرور، شتر هرارزده. (منتهی الارب). شتر گرفتار شده به بیماری هرار. رجوع به هرار شود
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
راه آهنی است که تمام یا قسمتی از آن از زیر زمین بگذرد، متر و مختصر شده کلمه متروپلیتن است که اختصاصاً به راه آهن زیر زمینی شهری اطلاق میشود که محله های مختلف یک شهر بزرگ را بیکدیگر مربوط میسازد
راه آهنی است که تمام یا قسمتی از آن از زیر زمین بگذرد، متر و مختصر شده کلمه متروپلیتن است که اختصاصاً به راه آهن زیر زمینی شهری اطلاق میشود که محله های مختلف یک شهر بزرگ را بیکدیگر مربوط میسازد