جدول جو
جدول جو

معنی مهج - جستجوی لغت در جدول جو

مهج
(مُ هََ)
جمع واژۀ مهجه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مهجه شود
لغت نامه دهخدا
مهج
(عَ)
مکیدن: مهج الولد امه مهجاً، مکید آن بچه شیر مادر خود را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آرمیدن بازن: مهج جاریته، آرمید با کنیزک خود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو شدن روی: مهج فلان بعد عله، نیکوروی شد فلان پس از بیماری. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مها
تصویر مها
(دخترانه)
سنگی مانند بلور، یاقوت کبود، در گویش مازندران ابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهجه
تصویر مهجه
خون، خون دل، روح، روان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهجع
تصویر مهجع
خوابگاه، جای خوابیدن، اتاق خواب، تخت خواب، رخت خواب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جُوو)
هجوکرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چار کس یابی که مهجو منند
گر بجوئی از ثریا تا ثری.
انوری
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
لبن ٌ سمهج لمهج، شیر چربناک شیرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
شیر آب آمیخته. یاشیر شیرین بسیار روغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آسان. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، زمین فراخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
دراز. (منتهی الارب). دراز از هر چیز. (از اقرب الموارد) ، تیزرو. (منتهی الارب). سریع. (اقرب الموارد) ، شیر دفزک. شیر غلیظشده، مرد فیرنده و متکبر، پر از گوشت و پیه، گیاه سبز درهم پیچیده. (منتهی الارب). ج، عماهج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ هَُ)
تنک از پیه و شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رقیق (صفت مخصوص شیر و پیه). (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
خوابگاه. (غیاث) (آنندراج). آرامگاه:
ظل ذلت نفسه خوش مضجعی است
مستعدان صفا را مهجعی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
آنکه گرسنگی را تسکین می دهد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، به خواب رونده. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به اهجاع شود
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
غافل گول. (منتهی الارب) (آنندراج). غافل و احمق و گول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
راه زهدان. (منتهی الارب) (آنندراج). مهبل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، راه آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
آنکه مهمل و بی شبان می گذارد شتران را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، آنکه ضایع می کند مال را. (ناظم الاطباء). ضایعنمایندۀ مال. (آنندراج). و رجوع به اهجال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
خداوند تبارک وتعالی که دور می گرداند بیماری را. (ناظم الاطباء) ، بازگردانندۀشتر به سوی مراح. (آنندراج). و رجوع به اهجام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
خداوند شتران گزیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گشنی که باردار می کند ماده شتر جوان را. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهجان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ)
جان و روح. (غیاث اللغات). روح. (از اقرب الموارد). جان. (السامی) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، خون یا خون دل. (از اقرب الموارد) (آنندراج). خون میان دل. (غیاث اللغات). خون که در درون دل است. سویداء. حبهالقلب. ثمرهالقلب. (از یادداشتهای مؤلف) ، خلاصۀ هرچیز. (غیاث اللغات). خالص از هرچیزی. ازهری گفته است: بذلت له مهجتی، أی بذلت له نفسی و خالص ما اقدر علیه. ج، مهج، مهجات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
شب خسبنده. (آنندراج). خوابیده. (ناظم الاطباء) ، خواباننده، خفته یابنده کسی را. (آنندراج). و رجوع به اهجاد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ رَ)
شهری است (به عربستان) بزرگ و از گرد وی باره ای و خندقی. و لباس ایشان ازار است و چادر
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
آنکه در گرمای روز و وقت هاجره می آید. (ناظم الاطباء). رجوع به اهجار شود، گرامی نژاد و خوب روی، نیکو و جید ازهر چیزی، بهتر و فاضلتر از غیر خود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شتر فربه خوش سیر و شتری که در رفتار و فربهی فزون باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، عدد بسیار: عدد مهجر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خرمابن بس دراز و گسترده شاخ: نخله مهجر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ جْ جِ)
کسی که در اول وقت برای نماز درمسجد حاضر شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ جْ جَ)
آنکه چشم او در مغاک افتاده بود از لاغری. (مهذب الاسماء). رجوع به تهجیج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهجو
تصویر مهجو
هجو کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهج
تصویر رهج
گرد، ابر نابار، بد انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهج
تصویر بهج
شادمان شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجه
تصویر مهجه
مهجه در فارسی: جان (روح)، خون دل روح روان، خون دل، جمع مهج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهج
تصویر سهج
سودن بویه را، سخت وزیدن باد، همه شب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجع
تصویر مهجع
خوابگاه گول فر ناس (غافل) گرسنگی نشان، به خواب رونده خوابگاه: (ناگاه مهتر پریان که زیر آن درخت نشستنگاه داشت و هر شب آن جایگاه مجمع پریان و مهجع ایشان بودی بیامد و بر جای خود بنشست. { غافل، احمق گول. آنکه گرسنگی را تسکین دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجه
تصویر مهجه
((مُ جَ یا جِ))
روح، روان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجع
تصویر مهجع
((مَ جَ))
خوابگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجع
تصویر مهجع
((مِ جَ))
غافل، احمق، گول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجع
تصویر مهجع
((مُ جِ))
آن که گرسنگی را تسکین دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجو
تصویر مهجو
((مَ جُ وّ))
هجو کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهر
تصویر مهر
نشان
فرهنگ واژه فارسی سره