- منقلی
- اپیونی افیونی منسوب به منقل، مبتلی بکشیدن تریاک تریاکی عملی
معنی منقلی - جستجوی لغت در جدول جو
- منقلی ((مَ قَ))
- منسوب به منقل، تریاکی، عملی، کسی که معتاد به کشیدن تریاک باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روشن، آشکار، جلوه گر
برکنده، از بن کنده شده
گذشته، سپری شونده، سپری شده، نابود گردیده
برگشته، به هم خورده، حال به حال شده، آشفته
در خوشنویسی، نوعی خط که عرب های عصر جاهلیت می نوشتند
یونانی تازی گشته شلغم شلغم
پارسی است ک فینگلی کوچولو نوزاد گاو کوچک و ناچیز
منسوب به مندل: (عود مندلی)
کاهلی بیکاری. بی اعتقادی انکار: (بدرگی و منبلی و حرص و آز چون کنی پنهان به شید ای مکر ساز،) (مثنوی. نیک. 39: 3)
روشن آشکار، بیرون رونده: از زاد بوم صفت چشمان کج شبیه چشم مغولان است روشن شونده، آشکار جلو گر
خالدار
بر گرفته از منقل: انگشتدان زغالدان کلک جای زغال انگشت دان
بر کنده برکنده از بن کنده
شوریده آشفته، برگشته، پریشان تاسه مند واژگون شونده برگردنده برگشته، بهم خورده (حال) حالی بحالی شده، ناراحت مضطرب پریشان: (برای این حادثه خیلی منقلبم)
پیشانی جبهه، مقدمه لشکر مقدمه الجیش
سپری نابود گذشته پار سپری شونده گذشته
بی اعتقادی، برای مثال بدرگی و منبلی و حرص و آز / چون کنی پنهان به شید ای مکرساز (مولوی - ۳۶۱)
آتشدان
ظرفی که در آن آتش درست می کنند، آتشدان
منسوب به مقله، منسوب به ابن مقله، نوعی قلم تحریر منسوب به ابو الحسن علی بن هلال مشهور به ابن مقله: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی از خطاطان باز خوانند یکی مقلی به ابن مقله باز خوانند) (نوروز نامه. 49)
منقا در فارسی: پاک کرده، مغز کرده چون بادام، دمکنده چون مویز، بیدانه انگور بیدانه پاک کرده شده، آنچه که مغز آنرا بیرون آورده باشند، انگوری که دانه های آنرا بیرون آورده باشند (تحفه حکیم مومن در ماده: زبیب) : (کشمش بیفکندند در مالن و منقی بر گرفتند) (چهار مقاله. 51) یا انگور منقی، نوعی انگور که حبه هایش شبیه انگور ریش بابا ولی کشیدگیش از آن بیشتر و نیز درشت تر است. باین ترتیب میتوان گفت که حبه های این انگور درشت ترین حبه ها در بین انواع انگور است و خوشه اش نیز از انگورهای دیگر طویلتر و فاصله بین حبه ها نیز بیشتر است. هسته هایش نسبه درشت است و در اطراف بروجرد و اصفهان فراوان میباشد. یا مویز منقی. مویزی که دانه اش را بیرون آورده و پاک کرده باشند
راه کوهستانی، موزه، انگشتدان آتشدان کلک زنبر زنبه آلتی است که در آن آتش افروزند آتشدان. توضیح این معنی خصوص فارسی است و در عربی بمعنی راه در کوه راه کوتاه و کفش کهنه است
گزکی تو دل برو با مزه زبانی گیوری منسوب به نقل. یا حجت (دلیل) نقلی. دلیلی که از آیات قران و احادیث و اخبار آورند مقابل حجت (دلیل) عقلی. یا علوم (معارف) نقلی. دانشهای مربوط به احادیث و اخبار و روایات مقابل علوم عقلی: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته. منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف: یک خانه نقلی و قشنگ دارد
باهم تریاک کشیدن