جدول جو
جدول جو

معنی منعکس - جستجوی لغت در جدول جو

منعکس
انعکاس یافته، عکس پذیرفته، برگشته
تصویری از منعکس
تصویر منعکس
فرهنگ فارسی عمید
منعکس
درخشیده (عکس پذیرفته)، باز تابیده، برگشته واژگون، پرتو افکن عکس پذیرفته، انعکاس یافته (چنانکه چهره شخص در آیینه)، پرتو افکننده، برگشته منقلب شده واژگون
فرهنگ لغت هوشیار
منعکس
((مُ عَ کِ))
انعکاس یافته، برگشته
تصویری از منعکس
تصویر منعکس
فرهنگ فارسی معین
منعکس
بازتاب، باز تابش، بازتابیده، پژواکیده
تصویری از منعکس
تصویر منعکس
فرهنگ واژه فارسی سره
منعکس
بازتابیده، انعکاس یافته، نمایان، پدیدار، نمودار، تابش یافته، برگشته، واژگون، ثبت شده، درج شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتکس
تصویر منتکس
سرنگون، نگونسار
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ضی یَ / یِ یِ مُ عَ کِ سَ / سِ)
مقدمه ای که به عکس مدعا واقع گردد. (ناظم الاطباء) (اصطلاح منطق) آن قضیه باشد که در وی جزء اول را ثانی و جزء ثانی را اول قرار دهند بر وجهی که ایجاب و سلب و صدق اصل محفوظ باشد نه کلیت و جزئیت و کذب اصل، چنانکه گویند: کل انسان حیوان و بعض الحیوان انسان. (ناظم الاطباء). و رجوع به اساس الاقتباس و حاشیۀ ملا عبداﷲ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَکْ کِ)
اسب سر فروفکنده از سستی یا اسب که به اسبان دیگر لاحق نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ کِ)
سرنگون افتنده و نگونسارشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرنگون. نگونسار. (از ناظم الاطباء). منقلب. وارون. وارونه. واژون. واژگون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نیت غزوی دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد و رایات شرک و کفر منتکس و نگونسار شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 312). رجوع به انتکاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ کِ)
موی تافته و پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ کِ)
دستبندبازنده. (آنندراج). آنکه دست می بازد یعنی دست دیگری را گرفته رقص می کند، چنانکه در قدیم معمول ایرانیان بوده است. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دعکسه. رجوع به دعکسه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَکْ کِ)
به رفتار مار رونده. (آنندراج). خزنده مانند مار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتکس
تصویر منتکس
نگونسار سرنگون نگونسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعکسه
تصویر منعکسه
مونث منعکس
فرهنگ لغت هوشیار
رخشاندن، باز تاباندن، واژگون کردن انعکاس دادن، پرتو افکن کردن، واژگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعکس شدن
تصویر منعکس شدن
انعکاس یافتن، پرتو افکن کردن، واژگون شدن منقلب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعاع المنعکس
تصویر شعاع المنعکس
باز تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتکس
تصویر منتکس
((مُ تَ کِ))
سرنگون، نگونساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منعکس کردن
تصویر منعکس کردن
بازتابیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
بازتاب دادن، انعکاس دادن، بازتاباندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انعکاس یافتن، پرتو افکندن، بازتابیدن
متضاد: منعکس کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد