جدول جو
جدول جو

معنی مندله - جستجوی لغت در جدول جو

مندله
(مَ/ مِ دِ لَ / لِ)
نوعی از قماش که از آن خیمه و سایبان سازند. (برهان) (از ناظم الاطباء). نوعی ازقماش بود. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به مندل شود
لغت نامه دهخدا
مندله
(مَ دَ لَ / لِ)
به معنی مندل که عود خام است. (منتهی الارب). مندل و عود خام. (ناظم الاطباء). عود خام. (الفاظالادویه). رجوع به مندل شود، دایرۀ عزایم خوانان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). دایرۀ عزیمت خوانان و مقدار شش گز در شش گز. رجوع به مندل شود، مطلق دایره را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندله
تصویر گندله
هر چیز گرد مانند گلوله، گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منگله
تصویر منگله
منگوله، در علم زیست شناسی ترۀ دشتی، برای مثال گشت پرمنگله همه لب کشت / داد در این جهان نشان بهشت (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شندله
تصویر شندله
تودری، گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است
قدومه، مادردخت، اوسیمون، جنفج
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قُ لَ / لِ)
به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث). امروزه منقل گویند و منقله در عربی، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ لَ)
ابزاری که بدان آتش و یا هر چیزی را نقل دهند. (ناظم الاطباء). آلت نقل. ج، مناقل. (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ ءَ)
نااستوار کردن کار را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ دُ لَ / لِ)
در تداول عوام، گرد و مدور و گلوله شده.
- دوستیش (دوستی کسی) گندله شدن، به مزاح، محبت نمودن. اظهار محبت کردن.
- گندله کردن، گرد کردن. مدور کردن چنانکه خمیری را
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَلْ لِهْ)
بیخود و دل ربوده کننده و عقل رفته گرداننده. (آنندراج). بیخود و دل ربوده و عقل رفته و نادان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لَ)
مؤنث محدل. حدلاء. (منتهی الارب). قوس محدله، کمانی که یکی از سرهای برگشتۀ آن راست شده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کمان که یک گوشۀ وی برتر باشد از دیگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شُ دِ لَ / لِ)
دوایی است که آن را تودری خوانند و در کرمان مادردخت گویند و تخم آن را بعربی بذرالهوه خوانند. (برهان) (آنندراج). اشجاره. تودری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اختیارات بدیعی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ لَ / لِ)
چیزی گره شده و یک جا جمعگشته. (برهان) (آنندراج). گندله و هر چیز گره شده و یک جا جمعگشته. (ناظم الاطباء). امروز با گاف پارسی ’گندله’ گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گندله شود
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ لَ / لِ / کُ دِ لِ)
کوزۀ شکسته. در نزد اصفهانیان، و مردم قم تنگله گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
کلان سر گردیدن. (منتهی الارب). بزرگ سر گردیدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کلان سر گردیدن شتر. (آنندراج) ، نرم و سست رفتن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ لَ)
پری. آکندگی جسم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَعْ عَ لَ)
ودیه منعله، نهال ازبیخ برکنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منحله
تصویر منحله
منحله در فارسی مونث منحل: بر چیده مونث منحل: (شرکت منحله) توضیح در فارسی گاه بدون مراعات تذکیر و تانیث آید: (حزب منحله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدله
تصویر معدله
گوشه خانه کنج خانه، تفنگ معدله معدلت در فارسی: داد دادگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندله
تصویر سندله
نوعی کفش (یا چرمی یا چرمی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عندله
تصویر عندله
خواندن بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندله
تصویر کندله
گره شده و جمع شده در یکجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندله
تصویر گندله
گرد کردن، مدور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مبدله مونث مبدل: ورتیک دگر گشته مونث مبدل: ورتیده مبدله در فارسی مونث مبدل: ور تنده مونث مبدل جمع مبدلات. مونث مبدل جمع مبدلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدله
تصویر محدله
غلتک
فرهنگ لغت هوشیار
منزلت در فارسی: گاه پایگاه ارج از منزله: به جای جانشین در فارسی منزله در فارسی مونث منزل فرود آمده فرو رسیده منزلت یا به منزله. بجای عوض جانشین: (آن بمنزله زاد و راحله است در حرکت ظاهر) (اوصاف الاشراف. 4) مونث منزل: (کتب منزله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوله
تصویر مندوله
لاتینی تازی گشته خار بال سیمین از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندلی
تصویر مندلی
منسوب به مندل: (عود مندلی)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته کاسنی ها دارای گلهایی زرد رنگ یا صورتی و میوه یی مخروطی شکل و پرز دار و کشیده. ریشه این گیاه مستقیم و ضخیم و نسبه طویل و محتوی مقادیری مواد اندوخته یی است و از این جهت مورد استعمال غذایی دارد. در ریشه مندلک بیشتر اینولین ذخیره میشود. علاوه بر ریشه برگها و جوانه های تازه گیاه مزبور نیز در تهیه نوعی سالاد مصرف میشوند و بعلاوه بجای برگ توت برگ این گیاه را میتوان بمصرف تغذیه کرم ابریشم رسانید سلسفی اسود دبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندفه
تصویر مندفه
فرخمیده (پنبه حلاجی شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقله
تصویر منقله
بر گرفته از منقل: انگشتدان زغالدان کلک جای زغال انگشت دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندله
تصویر کندله
((کُ دُ لَ یا لِ))
گره شده و جمع شده در یک جا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقله
تصویر منقله
((مَ قَ لَ یا لِ))
جای زغال، انگشت دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منگله
تصویر منگله
((مَ گُ لِ))
تره دشتی، آویز نخی یا ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندله
تصویر گندله
((گُ دُ لَ یا لِ))
گرد، مانند گلوله، ریسمان گلوله شده
فرهنگ فارسی معین