معنی گندله - فرهنگ فارسی معین
معنی گندله
گندله((گُ دُ لَ یا لِ))
گرد، مانند گلوله، ریسمان گلوله شده
تصویر گندله
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با گندله
گندله
گندله
در تداول عوام، گرد و مدور و گلوله شده. - دوستیش (دوستی کسی) گندله شدن، به مزاح، محبت نمودن. اظهار محبت کردن. - گندله کردن، گرد کردن. مدور کردن چنانکه خمیری را
لغت نامه دهخدا
گندمه
گندمه
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سِگیل، وِردان، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
فرهنگ فارسی عمید
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.