جدول جو
جدول جو

معنی مندستان - جستجوی لغت در جدول جو

مندستان
(مَ دَ)
یکی از بلوکهای دهگانه دشتی است به طول 60 و به عرض 30 هزار گز. از شمال محدود است به سنا و شنبه و از مغرب به دشتستان و از مشرق به بلوک بردستان و از جنوب به خلیج فارس. آب و هوای آن گرم و اراضی آن دارای رودهایی است که بواسطۀ عمق زیاد نمی توان از آنها استفاده کرد. مهمترین محصول آن هندوانه و مرکز آن کاکی است و 39 قریه دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 480 و 481)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگستان
تصویر سنگستان
زمینی که در آن سنگ بسیار باشد، سنگلاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جغدستان
تصویر جغدستان
جایی که جغد بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلدستان
تصویر خلدستان
جای خرم و باصفا، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، باغ بهشت، دار قرار، علّیین، دارالقرار، باغ ارم، سبزباغ، گشتا، دارالسّرور، فردوس اعلا، نعیم، باغ خلد، دارالخلد، جنّت، فردوس، رضوان، دارالسّلام، اعلا علّیین، دارالنّعیم، مینو، خلد، سرای جاوید، قدس برای مثال تا حروفش جمله عقل و جان شوند / سوی خلدستان جان پرّان شوند (مولوی - ۸۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
خنده، شوخی و مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردستان
تصویر دردستان
ستانندۀ درد، آنکه یا آنچه درد و مرض را بردارد و برطرف سازد، دردبرچین، دردچین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمکستان
تصویر نمکستان
نمکزار، جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارستان
تصویر مارستان
بیمارستان، جایی که بیماران را پرستاری و معالجه می کنند، مریض خانه، بیمار خانه
شفا خانه، مستشفی، دار الشّفا، بیمارسان، هروانه گه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
جای داد، محل عدل و داد، جای داد دادن و داوری کردن، برای مثال من شکستم حرمت ایمان او / پس یمینم برد دادستان او (مولوی - ۴۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
بیدزار، جایی که درختان بید بسیار باشد، بیدستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
آموزشگاهی که در آنجا فنون هنری از قبیل نقاشی، موسیقی و امثال آن ها تعلیم داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محنتستان
تصویر محنتستان
محنت کده، جای محنت، غمکده، برای مثال دوش دیدن شکفته بستانی / دیدن امروز محنتستانی (نظامی۴ - ۶۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دِ)
جای تمسخر. جای هزل. مجلس سخره. مجلس لاغ. (از آنندراج). مجلس و معرکۀ مسخرگی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، مسخره. لاغ. (از ناظم الاطباء) : تهکم، خندستان کردن. (زوزنی) ، کنایه از لب و دهان معشوق. (از آنندراج). و آن را خندستانی هم گفته اند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بیابانی است سی فرسنگ در سی فرسنگ و در آن دیهها و نواحی است مانند ایراهستان بر ساحل دریا افتاده است و ریعی دارد چنانکه از یک من تخم هزار من دخل باشد و همه بخس است و جز آب باران هیچ آب دیگر نبود و مصنعها کرده اند که مردم آب از آن خورند و هرگاه باران در اول زمستان بارد در آذرماه و دی ماه آن سال دخل عظیم باشد و نعمت بسیار، پس اگر در این دو ماه باران نیاید و دیگر ماهها پس از آن بسیار باران آید هیچ فایده ندارد و دخل به زیان شود. (فارسنامه البلخی ص 135). ناحیۀ ماندستان در حقیقت شالوده و بنیان بلوک دشتی است و ماندستان برای آن گویند که رودخانه ای از میان این ناحیه بگذرد و هیچ فایده نبخشد. از جانب مشرق به ناحیت سناد شنبه و از شمال به نواحی دشتستان و از مغرب و جنوب به دریای فارس محدود است. هوایی گرم و تر دارد و محصولش همه دیمی است. قصبۀ این ناحیه بلکه حاکم نشین نواحی دشتی ’کاکی’ است. این ناحیه مشتمل بر چهل ده آباد است. (از فارسنامۀ ناصری). ورجوع به همین مأخذ و نزهه القلوب ص 119 و 216 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ)
هندوستان. هند:
هندو ز چه مغز پیل خارد؟
تا هندستان به یاد نارد.
نظامی.
درآمدقاصدی از ره به تعجیل
ز هندستان حکایت کرد با پیل.
نظامی.
چون سهی سرو برد از آن بستان
رفت از آنجا به ملک هندستان.
نظامی.
تا مرا ز اینجا به هندستان برد
بوکه بنده کآن طرف شد جان برد.
مولوی.
بر سر بخت سیه خاک سیه زیبنده است
ما به هندستان نه بهر مال دنیا میرویم.
صائب.
رجوع به هند و هندوستان شود
لغت نامه دهخدا
مدرسه متوسطه ای که درآن انواع هنر (زیبا و غیر آن) را به هنرجویان آموزند
فرهنگ لغت هوشیار
نمکزار: وز بس دم دی مهی عدو را بر چهره نمکستان گشاید. (خاقانی. عبد. 501)
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که درآن درختان میوه دار بسیارباشد: ریگ و شورستان و سنگ و دشت و غار و آب شور کشت و میوستان و باغ و راغ چون دیباستی. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
مستستان رنجستان جای محنت غمکده: دوش دیدم شکفته بستانی دیدم امروز محنتستانی. (هفت پیکر. استانبول)
فرهنگ لغت هوشیار
مرکز سرمایه و سود: بهتر ازین مایستانیت نیست سود کن آخر که زیانیت نیست. (نظامی. گنجینه 140)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارستان
تصویر مارستان
پارسی تازی گشته بیمارستان بیمارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندستانی
تصویر خندستانی
استهزاء مسخره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلدستان
تصویر خلدستان
جای خرم و با صفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
جایی که درخت بید بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدستان
تصویر آبدستان
آفتابه که با آن دست وروی میشویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
مجلس خنده و شوخی و مسخرگی
فرهنگ لغت هوشیار
علاج کننده درد، عاشقی که آرزو کند درد و بلای معشوق بدو سرایت کند و فدای او گردد
فرهنگ لغت هوشیار
فتوی قضا. آنکه اجرای عدالت کند داور قاضی، پادشاه امیر، نماینده دولت در دادگاه که علیه مجرمان ادعا نامه صادر کند مدعی العموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
((خَ دِ یا دَ))
افسوس، سخره، لاغ، مجلس مسخرگی، معرکه مسخرگی، کنایه از لب و دهان معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبدستان
تصویر آبدستان
((دَ))
ابریق، آفتابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
((س))
اجراکننده عدالت، نماینده دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است، مدعی العموم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مارستان
تصویر مارستان
((رِ))
بیمارستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
((هُ نَ رِ))
آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می شود، هنرسرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
قانون، فتوا، فتوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
اضا
فرهنگ واژه فارسی سره