جدول جو
جدول جو

معنی منتها - جستجوی لغت در جدول جو

منتها
نهایت، مقابل مبتدا، پایان، آخر
تصویری از منتها
تصویر منتها
فرهنگ فارسی عمید
منتها
رسم الخطی در فارسی برای منتهی
تصویری از منتها
تصویر منتها
فرهنگ لغت هوشیار
منتها
اما، لیکن، ولی، آخر، انتها، پایان، درنهایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منها
تصویر منها
تفریق، علامت تفریق، (حرف اضافه + ضمیر) از او، از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتها
تصویر انتها
پایان، نهایت، به پایان رساندن چیزی، باز ایستادن از کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتشا
تصویر منتشا
چوب ستبر و گره دار که قلندران و درویشان به دست می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتهز
تصویر منتهز
کسی که در پی فرصت می گردد و فرصت را غنیمت شمارد، فرصت یابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
به آخر رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ تَ)
شهری به روم. (تاج العروس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از پنج شهرستانی است که ولایت آیدین را تشکیل می دهد و در غرب قونیه واقع است. مساحت آن در حدود 13 هزار کیلومتر مربع و سکنۀ آن متجاوز از 145 هزار تن می باشد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و مدخل قبل و ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
زشت کننده و آلوده نماینده ناموس کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هتک کننده حرمت:
بس به چه نام و لقب خواندی ملک
بندگان خویش را ای منتهک.
مولوی.
، رنجیده و لاغر سازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه مانده می کند و لاغر می سازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتهاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
به انتها رسیده و به انجام رسیده. به پایان رسیده. تمام شده. محدودشده و منقطعشده و فارغ شده و موقوف شده. (از ناظم الاطباء). ج، منتهون.
- منتهی شدن، به پایان رسیدن. به فرجام آمدن. انجامیدن. فرجامیدن. رسیدن به غایت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتهی گردیدن، منتهی شدن: هرچه ادراک او بدان منتهی گردد غایت ادراک او بود نه غایت واحد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18). رجوع به ترکیب منتهی شدن شود.
، آنکه در علم یا فنی به حد کمال رسیده و در آن استاد شده باشد. کمال یافته. مقابل مبتدی: مذهب... میان متغلبان فضول جوی و منتهیان راست گوی به هنگام فرق حق از باطل شمشیری فاصل... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 299). آن متقی مشهور آن منتهی مذکور آن شیخ عالم اخلاص... ابواسحاق شهریار... یگانه عهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 244).
هلال دولت او بدرگشته در غره
کمال دانش اومنتهی هم از مبداء.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 206).
منتهی نبود که موقوف است او
منتظر بنشسته باشد حال جو.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 159).
عقده را بگشاده گیر ای منتهی
عقدۀ سخت است بر کیسۀ تهی.
مولوی.
پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. (گلستان). اطلاع بر آن بی ارشاد منتهی متعذر بود و وقوف برآن حد، بی مدد مربی متعسر. (مصباح الهدایه چ همایی ص 71). اما منتهی را ممکن بود که طریق سعت بگشا و... (مصباح الهدایه ایضاً ص 107). غیبت از خلق در شهود محبوب حال مبتدیان است و منتهیان از آن گذشته قصۀ زلیخاست که... (مصباح الهدایه ایضاً ص 142). اما مقام منتهیان و رای حال غیبت است چه غیبت حال کسی بود که از مضیق وجود خود خلاص کلی نیافته باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 142). فریق اول مبتدیان... و فریق دوم متوسطان.. و فریق سوم منتهیان. (مصباح الهدایه ایضاً ص 152) ، به انتها رساننده و به انجام رساننده. (ناظم الاطباء) ، بازایستاده. بازایستنده: اًنما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکراﷲ و عن الصلوه فهل أنتم منتهون. (قرآن 91/5)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مرغوب. (غیاث) (آنندراج) ، آرزو. (غیاث) (آنندراج) :
قوم معکوسند اندر مشتها
خاک خوار و آب را کرده رها.
مولوی.
در مثال و قصه و فال شماست
در غم انگیزی شما را مشتهاست.
مولوی.
و رجوع به مشتهی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اتمام و ختم.
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
رگی که خون آن نایستد، شکم روان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتهار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
غارت کننده و غنیمت گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می رباید و غارت می کند و به یغما می برد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب چیره در رفتار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتهاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
برخیزنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتهاض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
فرصت یابنده و غنیمت شمارکننده یعنی غنیمت داننده و به جنبش دارنده. (غیاث). فرصت یابنده. (آنندراج). فرصت یابنده و غنیمت شمرنده. آنکه چیزی را غنیمت می شمرد و پی فرصت می گردد و منتظر و نگران. (ناظم الاطباء). رجوع به انتهاز شود.
- منتهز فرصت، منتظر فرصت. (ناظم الاطباء). مترصد و مترقب فرصت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و پیوسته مترصد و منتهز فرصت محادثت و مکالمت بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 169). طایفۀ ششم طالبان فراغت وقت و منتهزان فرصت طاعت اند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 277).
- منتهز وقت، منتظر وقت و آنکه وقت را غنیمت می شمارد. (ناظم الاطباء).
، زشت خندنده و افراطکننده در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه زشت می خندد و بسیار می خندد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کودک نزدیک بلوغ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انتهاز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
چوب و عصای خشن و پرگره درویشان و قلندران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
روی یک منتشا راه می رود از پهنا، نظیر:چنان می رود که گویی به دارش می برند (امثال و حکم ج 2ص 880) ، سخت کاهل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زشت خندنده گزافخند، پروا یابنده کسی که فرصت را غنیمت شمرد فرصت یابنده، جمع منتهزین
فرهنگ لغت هوشیار
رنجیده، لاغر سازنده زشت کننده، آلوده کننده ناموس کسی، مانده و فرسوده و لاغر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
منتها در فارسی: انجامیده، فرجامیده به پایان رسیده، پایان بپایان رسیده بانجام رسیده، انجام داده، پایان انجام: (از ابتدا آفرینش تا منتهای عالم بیک نفخه اسرائیل همه در بسیط قیامت حاضر کند) (کشف الاسرار . 527: 2) یا از مبدا تا منتهی. از اول تا آخر، نهایت النهایه: (همه سر وقت حاضر شدند منتهی راضی نبودند، { آخر آخرین. یا منتهی درجه. آخرین درجه. یا منتهای مراتب. النهایه (در مورد استثنا بکار رود) یا منتهای مراد (مقصود)، نهایت مقصود کمال مطلوب. یا به منتهای چیزی رسیدن . بپایان آن رسیدن، باخر رسنده بانجام رسنده، بپایان رساننده، کسی که در علمی فنی یا صنعتی استاد شده مقابل مبتدی، تمام شده
فرهنگ لغت هوشیار
عصایی مخصوص از چوب ستبر و گره دار که درویشان و قلندران با خود دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتها
تصویر انتها
اتمام و ختم، نهایت و منتها، فرجام، سرانجام، عاقبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منها
تصویر منها
در تفریق حساب بکار میرود، از آن کسر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتهض
تصویر منتهض
بر خیزنده بر خیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتهز
تصویر منتهز
((مُ تَ هِ))
فرصت طلب، کسی که پی فرصت می گردد و آن را غنیمت می شمارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهض
تصویر منتهض
((مُ تَ هِ))
برخیزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهک
تصویر منتهک
((مُ تَ هِ))
زشت کننده، آلوده کننده ناموس کسی، مانده و فرسوده و لاغر کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
((مُ تَ))
به انتها رساننده، به پایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منها
تصویر منها
((مِ))
از آن (مونث یا جمع)، تفریق، کاهش در ریاضیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
پایان، ته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتها
تصویر انتها
پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، اختتام، انجام، پایان، ختم، سرانجام، عاقبت، فرجام، منتهاالیه، منتها، نوک، نهایت، بن، ته، راس
متضاد: آغاز، ابتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مختوم، منجر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عصای قلندر، چوب دستی درویشان
فرهنگ واژه مترادف متضاد