شهری به روم. (تاج العروس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از پنج شهرستانی است که ولایت آیدین را تشکیل می دهد و در غرب قونیه واقع است. مساحت آن در حدود 13 هزار کیلومتر مربع و سکنۀ آن متجاوز از 145 هزار تن می باشد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و مدخل قبل و ذیل آن شود
شهری به روم. (تاج العروس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از پنج شهرستانی است که ولایت آیدین را تشکیل می دهد و در غرب قونیه واقع است. مساحت آن در حدود 13 هزار کیلومتر مربع و سکنۀ آن متجاوز از 145 هزار تن می باشد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و مدخل قبل و ذیل آن شود
زشت کننده و آلوده نماینده ناموس کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هتک کننده حرمت: بس به چه نام و لقب خواندی ملک بندگان خویش را ای منتهک. مولوی. ، رنجیده و لاغر سازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه مانده می کند و لاغر می سازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتهاک شود
زشت کننده و آلوده نماینده ناموس کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هتک کننده حرمت: بس به چه نام و لقب خواندی ملک بندگان خویش را ای منتهک. مولوی. ، رنجیده و لاغر سازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه مانده می کند و لاغر می سازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتهاک شود
به انتها رسیده و به انجام رسیده. به پایان رسیده. تمام شده. محدودشده و منقطعشده و فارغ شده و موقوف شده. (از ناظم الاطباء). ج، منتهون. - منتهی شدن، به پایان رسیدن. به فرجام آمدن. انجامیدن. فرجامیدن. رسیدن به غایت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - منتهی گردیدن، منتهی شدن: هرچه ادراک او بدان منتهی گردد غایت ادراک او بود نه غایت واحد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18). رجوع به ترکیب منتهی شدن شود. ، آنکه در علم یا فنی به حد کمال رسیده و در آن استاد شده باشد. کمال یافته. مقابل مبتدی: مذهب... میان متغلبان فضول جوی و منتهیان راست گوی به هنگام فرق حق از باطل شمشیری فاصل... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 299). آن متقی مشهور آن منتهی مذکور آن شیخ عالم اخلاص... ابواسحاق شهریار... یگانه عهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 244). هلال دولت او بدرگشته در غره کمال دانش اومنتهی هم از مبداء. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 206). منتهی نبود که موقوف است او منتظر بنشسته باشد حال جو. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 159). عقده را بگشاده گیر ای منتهی عقدۀ سخت است بر کیسۀ تهی. مولوی. پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. (گلستان). اطلاع بر آن بی ارشاد منتهی متعذر بود و وقوف برآن حد، بی مدد مربی متعسر. (مصباح الهدایه چ همایی ص 71). اما منتهی را ممکن بود که طریق سعت بگشا و... (مصباح الهدایه ایضاً ص 107). غیبت از خلق در شهود محبوب حال مبتدیان است و منتهیان از آن گذشته قصۀ زلیخاست که... (مصباح الهدایه ایضاً ص 142). اما مقام منتهیان و رای حال غیبت است چه غیبت حال کسی بود که از مضیق وجود خود خلاص کلی نیافته باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 142). فریق اول مبتدیان... و فریق دوم متوسطان.. و فریق سوم منتهیان. (مصباح الهدایه ایضاً ص 152) ، به انتها رساننده و به انجام رساننده. (ناظم الاطباء) ، بازایستاده. بازایستنده: اًنما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکراﷲ و عن الصلوه فهل أنتم منتهون. (قرآن 91/5)
به انتها رسیده و به انجام رسیده. به پایان رسیده. تمام شده. محدودشده و منقطعشده و فارغ شده و موقوف شده. (از ناظم الاطباء). ج، منتهون. - منتهی شدن، به پایان رسیدن. به فرجام آمدن. انجامیدن. فرجامیدن. رسیدن به غایت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - منتهی گردیدن، منتهی شدن: هرچه ادراک او بدان منتهی گردد غایت ادراک او بود نه غایت واحد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18). رجوع به ترکیب منتهی شدن شود. ، آنکه در علم یا فنی به حد کمال رسیده و در آن استاد شده باشد. کمال یافته. مقابل مبتدی: مذهب... میان متغلبان فضول جوی و منتهیان راست گوی به هنگام فرق حق از باطل شمشیری فاصل... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 299). آن متقی مشهور آن منتهی مذکور آن شیخ عالم اخلاص... ابواسحاق شهریار... یگانه عهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 244). هلال دولت او بدرگشته در غره کمال دانش اومنتهی هم از مبداء. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 206). منتهی نبود که موقوف است او منتظر بنشسته باشد حال جو. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 159). عقده را بگشاده گیر ای منتهی عقدۀ سخت است بر کیسۀ تهی. مولوی. پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. (گلستان). اطلاع بر آن بی ارشاد منتهی متعذر بود و وقوف برآن حد، بی مدد مربی متعسر. (مصباح الهدایه چ همایی ص 71). اما منتهی را ممکن بود که طریق سعت بگشا و... (مصباح الهدایه ایضاً ص 107). غیبت از خلق در شهود محبوب حال مبتدیان است و منتهیان از آن گذشته قصۀ زلیخاست که... (مصباح الهدایه ایضاً ص 142). اما مقام منتهیان و رای حال غیبت است چه غیبت حال کسی بود که از مضیق وجود خود خلاص کلی نیافته باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 142). فریق اول مبتدیان... و فریق دوم متوسطان.. و فریق سوم منتهیان. (مصباح الهدایه ایضاً ص 152) ، به انتها رساننده و به انجام رساننده. (ناظم الاطباء) ، بازایستاده. بازایستنده: اًنما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکراﷲ و عن الصلوه فهل أنتم منتهون. (قرآن 91/5)
مرغوب. (غیاث) (آنندراج) ، آرزو. (غیاث) (آنندراج) : قوم معکوسند اندر مشتها خاک خوار و آب را کرده رها. مولوی. در مثال و قصه و فال شماست در غم انگیزی شما را مشتهاست. مولوی. و رجوع به مشتهی شود
مرغوب. (غیاث) (آنندراج) ، آرزو. (غیاث) (آنندراج) : قوم معکوسند اندر مشتها خاک خوار و آب را کرده رها. مولوی. در مثال و قصه و فال شماست در غم انگیزی شما را مشتهاست. مولوی. و رجوع به مُشتهی شود
غارت کننده و غنیمت گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می رباید و غارت می کند و به یغما می برد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب چیره در رفتار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتهاب شود
غارت کننده و غنیمت گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می رباید و غارت می کند و به یغما می برد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب چیره در رفتار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتهاب شود
فرصت یابنده و غنیمت شمارکننده یعنی غنیمت داننده و به جنبش دارنده. (غیاث). فرصت یابنده. (آنندراج). فرصت یابنده و غنیمت شمرنده. آنکه چیزی را غنیمت می شمرد و پی فرصت می گردد و منتظر و نگران. (ناظم الاطباء). رجوع به انتهاز شود. - منتهز فرصت، منتظر فرصت. (ناظم الاطباء). مترصد و مترقب فرصت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و پیوسته مترصد و منتهز فرصت محادثت و مکالمت بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 169). طایفۀ ششم طالبان فراغت وقت و منتهزان فرصت طاعت اند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 277). - منتهز وقت، منتظر وقت و آنکه وقت را غنیمت می شمارد. (ناظم الاطباء). ، زشت خندنده و افراطکننده در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه زشت می خندد و بسیار می خندد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کودک نزدیک بلوغ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انتهاز شود
فرصت یابنده و غنیمت شمارکننده یعنی غنیمت داننده و به جنبش دارنده. (غیاث). فرصت یابنده. (آنندراج). فرصت یابنده و غنیمت شمرنده. آنکه چیزی را غنیمت می شمرد و پی فرصت می گردد و منتظر و نگران. (ناظم الاطباء). رجوع به انتهاز شود. - منتهز فرصت، منتظر فرصت. (ناظم الاطباء). مترصد و مترقب فرصت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و پیوسته مترصد و منتهز فرصت محادثت و مکالمت بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 169). طایفۀ ششم طالبان فراغت وقت و منتهزان فرصت طاعت اند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 277). - منتهز وقت، منتظر وقت و آنکه وقت را غنیمت می شمارد. (ناظم الاطباء). ، زشت خندنده و افراطکننده در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه زشت می خندد و بسیار می خندد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کودک نزدیک بلوغ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انتهاز شود
چوب و عصای خشن و پرگره درویشان و قلندران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: روی یک منتشا راه می رود از پهنا، نظیر:چنان می رود که گویی به دارش می برند (امثال و حکم ج 2ص 880) ، سخت کاهل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
چوب و عصای خشن و پرگره درویشان و قلندران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: روی یک منتشا راه می رود از پهنا، نظیر:چنان می رود که گویی به دارش می برند (امثال و حکم ج 2ص 880) ، سخت کاهل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
منتها در فارسی: انجامیده، فرجامیده به پایان رسیده، پایان بپایان رسیده بانجام رسیده، انجام داده، پایان انجام: (از ابتدا آفرینش تا منتهای عالم بیک نفخه اسرائیل همه در بسیط قیامت حاضر کند) (کشف الاسرار . 527: 2) یا از مبدا تا منتهی. از اول تا آخر، نهایت النهایه: (همه سر وقت حاضر شدند منتهی راضی نبودند، { آخر آخرین. یا منتهی درجه. آخرین درجه. یا منتهای مراتب. النهایه (در مورد استثنا بکار رود) یا منتهای مراد (مقصود)، نهایت مقصود کمال مطلوب. یا به منتهای چیزی رسیدن . بپایان آن رسیدن، باخر رسنده بانجام رسنده، بپایان رساننده، کسی که در علمی فنی یا صنعتی استاد شده مقابل مبتدی، تمام شده
منتها در فارسی: انجامیده، فرجامیده به پایان رسیده، پایان بپایان رسیده بانجام رسیده، انجام داده، پایان انجام: (از ابتدا آفرینش تا منتهای عالم بیک نفخه اسرائیل همه در بسیط قیامت حاضر کند) (کشف الاسرار . 527: 2) یا از مبدا تا منتهی. از اول تا آخر، نهایت النهایه: (همه سر وقت حاضر شدند منتهی راضی نبودند، { آخر آخرین. یا منتهی درجه. آخرین درجه. یا منتهای مراتب. النهایه (در مورد استثنا بکار رود) یا منتهای مراد (مقصود)، نهایت مقصود کمال مطلوب. یا به منتهای چیزی رسیدن . بپایان آن رسیدن، باخر رسنده بانجام رسنده، بپایان رساننده، کسی که در علمی فنی یا صنعتی استاد شده مقابل مبتدی، تمام شده