جدول جو
جدول جو

معنی ممل - جستجوی لغت در جدول جو

ممل
ملال آور، رنج آور، به ستوه آورنده
تصویری از ممل
تصویر ممل
فرهنگ فارسی عمید
ممل
(مُ مُ)
عیب و علتی که مخصوص چشم است. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ممل
(مُ مِل ل)
ملول کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). رنج آور و بستوه آورنده. (ناظم الاطباء). ملال آور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- اطناب ممل، تطویل کلام چنانکه ملال آورد. مقابل ایجاز مخل. ایجاز مخل و اطناب ممل از بلاغت نیست. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، بستوه آمده و مانده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ممل
(مُ مَل ل)
راه مسلوک و گشاده. (منتهی الارب) (آنندراج). راه پاسپرده و گشاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ممل
خسته کننده تنگدل کننده ملال آور بیزارکننده یا اطناب ممل. تطویل کلام بحدی که ملال آورد
فرهنگ لغت هوشیار
ممل
((مُ مِ))
ملال آور، بیزار کننده
اطناب ممل: تطویل کلام به حدی که ملال آورد
تصویری از ممل
تصویر ممل
فرهنگ فارسی معین
ممل
خسته کننده، کسالت بار، کسالت زا، ملال آور، ملال انگیز، ملالت بار
متضاد: نشاطآور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ممل
خریدار عمده، مشتری دایمی، معامله گر دایمی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مملکت
تصویر مملکت
کشور، پادشاهی، قلمرو پادشاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مملکت دار
تصویر مملکت دار
کشوردار، پادشاهی که کشور خود را خوب اداره کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مملو
تصویر مملو
پر، آکنده
فرهنگ فارسی عمید
مملکت در فارسی: شهر: شتر کشور از چنین کار هاست در کشور آسمان بی نم و زمین بی بر (سنائی) زاد بوم چنان مرد غریبم در جهان خوار به یاد زاد بوم خویش بیمار (گرگانی ویس و رامین)، کشور داری مملکت کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملح
تصویر مملح
شور کرده نمک داده شده. شور کننده. نمک ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملخ
تصویر مملخ
شور کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملکت
تصویر مملکت
حوزه پادشاهی، کشور: (مملکت ایران - 3. {ایالت و ولایت: (... مثل راه شوسه شهر شوش تا همدان و راه شوسه واقعه در مملکت مازندران.) (الماثرو الاثار. 96)، جمع ممالک، توضیح در عربی بفتح و ضم لام هر دو آمده در تداول فارسی بکسر لام هم مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملکت آرایی
تصویر مملکت آرایی
آرایش مملکت کشور آرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملکت دار
تصویر مملکت دار
پادشاهی که در اداره امور مملکت کوشاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملکت داری
تصویر مملکت داری
اداره امور مملکت: ((شاه اسماعیل دوم) در مملکت داری و رسیدگی بامور سلطنت بی علاقه و سهل انگار بود) (فلسفی. شاه عباس 1 ص 33)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملکت راندن
تصویر مملکت راندن
اداره کردن امور مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملکت نگاهدار
تصویر مملکت نگاهدار
نگاهبانان کشور: (گفت: ای مهران، من پنداشتم تو مرا وزیر و مملکت نگاهداری) (سمک عیار 82: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملکتی
تصویر مملکتی
منسوب به مملکت: (امور مملکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملوک
تصویر مملوک
برده بنده زر خرید در ملک آورده شده، بنده غلام: (شاها اگر بعرش رسانم سریر فضل مملوک این جنابم و مسکین این درم) (حافظ. 225)، جمع ممالیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملو
تصویر مملو
پر انبار ده آگنده پر کرده، پر آکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملکه پرور
تصویر مملکه پرور
تربیت کننده مملکت پرورنده کشور: (احکام کسروی نشنیدی که در سمر عدلش ز عقل مملکه پرور نکو تر ست) (خاقانی. سج. 76)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملوح
تصویر مملوح
نمکسود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملوء
تصویر مملوء
پر کرده، پر آکنده، چاییده سرما خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملوک
تصویر مملوک
((مَ))
بنده، غلام، کنیز، جمع ممالیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مملو
تصویر مملو
((مَ لُ وّ))
لبالب، انباشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مملکت راندن
تصویر مملکت راندن
((~. دَ))
فرمانروایی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مملکت
تصویر مملکت
((مَ لَ کَ))
کشور، پادشاهی، سلطنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مملح
تصویر مملح
((مُ مَ لِّ))
شور کننده، نمک ریزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مملح
تصویر مملح
((مُ مَ لَّ))
شور کرده، نمک داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مملکت
تصویر مملکت
کشور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مملو
تصویر مملو
سرشار، پر، لبریز، آکنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مملو کردن
تصویر مملو کردن
آکندن
فرهنگ واژه فارسی سره