مملکت راندن مملکت راندن حکم راندن. ادارۀ امور مملکت کردن: پس فریشته اورا گفت: یا قیدار! چندین مملکت و شهر راندی و به شهوات و لذات دنیا مشغول بودی. (تاریخ سیستان ص 45) لغت نامه دهخدا
مملکت رانی مملکت رانی عمل مملکت ران. فرمان فرمایی و دادگستری. (ناظم الاطباء). کشورداری لغت نامه دهخدا
ملک راندن ملک راندن فرمانروایی کردن. سلطنت کردن. حکومت کردن: به عدل و کرم سالها ملک راند برفت و نکونامی از وی بماند. سعدی. بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاند هریک به مراد خویشتن ملکی راند. سعدی (کلیات چ مصفا ص 845). و رجوع به مادۀ قبل و بعد شود لغت نامه دهخدا