جدول جو
جدول جو

معنی ممتع - جستجوی لغت در جدول جو

ممتع
آنکه بهره می دهد، آنکه فایده می رساند، آنکه تمتع می برد، بهره ور
تصویری از ممتع
تصویر ممتع
فرهنگ فارسی عمید
ممتع
برخورداری دهنده، آنکه بهره می دهد، آنکه منتفع می گرداند
تصویری از ممتع
تصویر ممتع
فرهنگ لغت هوشیار
ممتع
((مُ مَ تِّ))
آن که بهره می دهد
تصویری از ممتع
تصویر ممتع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمتع
تصویر تمتع
برخورداری یافتن، برخوردار شدن، حظ و بهره بردن، بهره مند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
ادامه دار، امتدادیافته، کشیده، دراز، به طور ادامه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمتع
تصویر متمتع
کسی که از کاری یا چیزی حظ و بهره ببرد، بهره مند، برخوردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتنع
تصویر ممتنع
امتناع کننده، کسی که از امری یا کاری باز ایستد و سرپیچی کند، محال، غیرممکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
کشیده شده و دراز شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتشع
تصویر ممتشع
آنکه همه شیر پستان را می دوشد
فرهنگ لغت هوشیار
اشایند زاور (ممتنع در برابر ممکن)، سر پیچنده سر باز زننده آنکه از امری باز ایستد امتناع کننده سر پیچنده، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد، هر گاه ضرورت عدم بواسطه غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود (دستور ج 3 ص: 333 فرع. سج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمن سبزه زار، چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمتع
تصویر متمتع
برخورداری یابنده، بهره مند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتعل
تصویر ممتعل
رباینده بشتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتع
تصویر تمتع
برخورداری گرفتن، منفعت گرفتن، نفع بردن
فرهنگ لغت هوشیار
خدای بهر دهاد، متع الله المسلمین بطول بقاه. خدای مسلملنلن را بدرازی عمروی بهرمند گرداناد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتع
تصویر تمتع
((تَ مَ تُّ))
برخوردار شدن، بهره مند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمتع
تصویر متمتع
((مُ تَ مَ تِّ))
برخوردار از چیزی، بهره مند، کسی که عمره (زیارت بیت الله با شرایط خاص) به جا آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
((مَ تَ))
چراگاه، جمع مراتع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتنع
تصویر ممتنع
امتناع کننده، سرپیچی کننده، ناممکن، محال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
((مُ تَ دّ))
امتداد یافته، کشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمنزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
دنباله دار، پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متمتع
تصویر متمتع
برخوردار
فرهنگ واژه فارسی سره