جدول جو
جدول جو

معنی مماثله - جستجوی لغت در جدول جو

مماثله
مانند شدن، مثل هم شدن، کسی یا چیزی را به دیگری مانند کردن
تصویری از مماثله
تصویر مماثله
فرهنگ فارسی عمید
مماثله(عُ بَ)
مماثلت. مماثله. مانند و مشابه گردیدن. (از ناظم الاطباء). مانند شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با کسی یا چیزی مانیدن. (دهار). مانند یکدیگر شدن. (از منتهی الارب). تماثل. مشابهت. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، تشبیه کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مماثله
مماثله و مماثلت در فارسی: مانندگی مانند شدن، مانندگی
تصویری از مماثله
تصویر مماثله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامله
تصویر مجامله
چرب زبانی و خوشامدگویی، با کسی نیکویی و خوش رفتاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متماثل
تصویر متماثل
چیزی که مانند چیز دیگر باشد مانند هم، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
لعن و نفرین کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
همانند مانند هم، مثل هم، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماطله
تصویر مماطله
کاری را به تاخیر انداختن، امروزوفردا کردن، درنگ و تاخیر در کار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ثِلَ)
مؤنث متماثل. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ لَ)
چراغ پایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (زمخشری) (آنندراج). ج، مواثل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثِ)
به چیزی مانندشونده و برابر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک سان. برابر. مساوی. مشابه. مانند و همتا. معادل و مقابل. (از ناظم الاطباء). همانند. مشاکل. تا. همتا: در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو می آید. (المعجم چ دانشگاه ص 37)
لغت نامه دهخدا
(عَرْوْ)
بر همدیگر غارت آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با یکدیگر فراچسبیدن در کاری. (تاج المصادر بیهقی). فاچسبیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
مماله: بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هرچند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند. (المعجم چ دانشگاه ص 234). رجوع به ممال و مماله شود
تأنیث ممال. اماله شده، چنانکه مدید و اعتمید ممالۀ مداد و اعتماد است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ممال و اماله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ / حِ لَ / لِ)
مماحله. محال. رجوع به مماحله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مداهنه کردن. نفاق نمودن. (از ناظم الاطباء). مداهنه کردن. (از اقرب الموارد). آشکار کردن خلاف ظاهر و مصانعت نمودن، بهم بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ملاعبه کردن. (از ناظم الاطباء). با هم بازی کردن. ملاعبه. ملاث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ / ثِ لَ)
مشابهت. مانندگی. همتایی. برابری. یکسانی. (از ناظم الاطباء). مماثله: حقیقتش (حقیقت خدا) منزه آمد از مماثلت هرچه کمابیشی گرفت. (جوامعالحکایات ج 1 ص 1). رجوع به مماثله شود، مشابهت و مشارکت دو امر در حقیقتی واحد. (از فرهنگ علوم عقلی، ذیل مماثلت و مثلان). رجوع به مثال شود، کنایت و رمز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محال. زور آزمودن با هم تا ظاهر شود کدام زورآورتر است، با هم دشمنی نمودن، با هم فریفتن و مکر کردن، به فریب خواستن و جستن کاری را، پایان کاری نگریستن، خصومت کردن. دشمنی نمودن، هلاک کردن. (منتهی الارب). رجوع به محال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مماثلت
تصویر مماثلت
مانند شدن، مانندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماثله
تصویر متماثله
مونث متماثل
فرهنگ لغت هوشیار
مماطله و مماطلت در فارسی: درنگ کردن، دیر کاری دول (گویش تهرانی) تاخیر کردن در کاری یا در حق کسی معطل کردن در انتظار نگه داشتن، تاخیر درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماحله
تصویر مماحله
زور آزمایی، دشمنی، همفریبی، نابود کردن، پایان نگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
مانند شونده مانا مانند هم مثل هم برابر: (در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو میاید) (المعجم. چا. دانشگاه. 37)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماله
تصویر مماله
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
معاوضه، تاخت زدن پایاپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثلت
تصویر مماثلت
((مُ ثِ لَ))
مشابهت، مانند هم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مماطله
تصویر مماطله
((مُ طَ لِ یا لَ))
معطل کردن، در انتظار نگه داشتن، تاخیر، درنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
((مُ ثِ))
یکسان، برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
پادرمیانی
فرهنگ واژه فارسی سره
اهمال، تسویف، درنگ، تاخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل انگاری، دفع الوقت، منع کردن، جلوگیری کردن، دفع الوقت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد