معنی مماطله مماطله((مُ طَ لِ یا لَ)) معطل کردن، در انتظار نگه داشتن، تاخیر، درنگ تصویر مماطله فرهنگ فارسی معین
مماطله مماطله مماطله و مماطلت در فارسی: درنگ کردن، دیر کاری دول (گویش تهرانی) تاخیر کردن در کاری یا در حق کسی معطل کردن در انتظار نگه داشتن، تاخیر درنگ فرهنگ لغت هوشیار
مماطله مماطله اهمال، تسویف، درنگ، تاخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل انگاری، دفع الوقت، منع کردن، جلوگیری کردن، دفع الوقت کردن فرهنگ واژه مترادف متضاد
مماطلت مماطلت تاخیر کردن در کاری یا در حق کسی معطل کردن در انتظار نگه داشتن، تاخیر درنگ فرهنگ لغت هوشیار
ممایله ممایله بر همدیگر غارت آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با یکدیگر فراچسبیدن در کاری. (تاج المصادر بیهقی). فاچسبیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) لغت نامه دهخدا
ممالطه ممالطه یک مصراع شعر گفتن و مابقی را دیگری تمام کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) لغت نامه دهخدا