جدول جو
جدول جو

معنی مقیض - جستجوی لغت در جدول جو

مقیض
(مَ)
جای بیضۀ مرغ. (منتهی الارب). جایی که در آن تخم مرغ می نهند. (ناظم الاطباء) ، آنجای از پوست تخم مرغ که چوزه و آب بیرون می آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقیئ
تصویر مقیئ
دارویی که باعث تهوع بشود، قی آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
ضد و مخالف و واژگونۀ چیزی، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقیم
تصویر مقیم
کسی که در جایی اقامت دارد، برپا دارنده، ثابت، پابرجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفیض
تصویر مفیض
آنکه اشک یا آب فروریزد، فیض دهنده، عطا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقضی
تصویر مقضی
تمام شده، تمام کرده، رواشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقید
تصویر مقید
بند شده، پابند، در قید و بند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ضَ)
بئر مقیضه، چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیضه مقیضه، تخم مرغ شکافته. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقرض
تصویر مقرض
خرد کرده، ریز ریز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقضی
تصویر مقضی
گزارده شده و تمام کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
مخالف، ناهمتا، وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبض
تصویر مقبض
دسته دسته تیغ گرفتگاه کارد قبضه شمشیر و مانند آن دسته، جمع مقابض
فرهنگ لغت هوشیار
گریز گاه، باز گشتگاه سرشار کننده، سرازیر کننده افشاننده جاری کننده (آب اشک)، فیض دهنده فیض بخش بخشنده دهنده: (معاینه جرم آتش که مفیض نور است) (اوصاف الاشراف. 55)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوض
تصویر مقوض
ویران شده
فرهنگ لغت هوشیار
هراش آور قی آورنده توضیح دوایی را نامند که بقوت حرارت خود ترقیق نماید اخلاط غلیظه محتبسه در مجاری غذا و معده را و به قی دفع نماید مانند تخم ترب (مخزن الادویه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیت
تصویر مقیت
نگاهبان چیزی، نگاهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقید
تصویر مقید
پابند به زنجیر، بسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیر
تصویر مقیر
قیر اندود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیس
تصویر مقیس
قیاس شده
فرهنگ لغت هوشیار
رامشکده، خوابگاه شبستان، گور خواب نیمروزی این واژه در تازی نیامده بنگرید به مقیلبا هفت دانه باشد که در ایام عاشورا پزند و خورند و آن گندم و جو و نخود و عدس و باقلا و ماش و لوبیاست: (شکم ز لقمه آلوده پر مکن چو مقیل که گرده مه و مهرت شود بسفره طفیل) (احمداطعمه رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیم
تصویر مقیم
آنکه در جایی آرام کند، و آنرا وطن قرار دهد، ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار، رنجور، نا تندرست، نالان، معلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
سفید کننده جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیض
تصویر تقیض
مانند و مشابه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیظ
تصویر مقیظ
خانه تابستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیل
تصویر مقیل
گفتن، گفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقید
تصویر مقید
((مُ قَ یَّ))
بند شده، در قید و بند، بسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقیر
تصویر مقیر
((مُ قَ یَّ))
قیراندود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقیل
تصویر مقیل
((مَ))
خوابگاه، قبر، گور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقیء
تصویر مقیء
((مُ قَ یِّ))
قی آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقیم
تصویر مقیم
((مُ))
اقامت گزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریض
تصویر مریض
((مَ))
بیمار، ناخوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
((مُ بَ یِّ))
جامه سفید پوشنده، سفید گرداننده (جامه و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقید
تصویر مقید
پایبند، پابسته
فرهنگ واژه فارسی سره