جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مریض

مریض

مریض
بیمار. (منتهی الارب). کسی که او را مرض و بیماری باشد. (از اقرب الموارد). آنکه اعتدال مزاجش از بین برود. دردمند. رنجور. علیل. سقیم. ناتندرست. نالان. ناخوش. رنجه. آزرده. مؤوف. معلول. نالنده. ج، مَرضی ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و مِراض و مُراضی ̍. (منتهی الارب) : لیس علی الأعمی حرج و لا علی ̍ الأعرج حرج و لاعلی المریض حرج... (قرآن 61/24 و 17/48). ایاماً معدودات فمن کان منکُم مریضاً أو علی سفر فعدّهٌ من ایام اُخر. (قرآن 184/2). فمن کان منکم مریضاً او به أذی من رأسه ففدیه من صیام أو صدقه أو نسک. (قرآن 196/2).
داروی دل نمی کنم کآنکه مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش.
سعدی.
مریض طفل مزاجند عاشقان ورنه
دوای درد تغافل دو روز پرهیز است.
(امثال و حکم دهخدا).
- مریض مشرف به موت، بیمار که در حال مردن باشد.
- قلب مریض، ناقص دین. (از اقرب الموارد).
- قول مریض، سخن که از نظر راوی سست باشد. (از اقرب الموارد). سخن سست و ضعیف. (ناظم الاطباء).
- ، دانش ناقص. (ناظم الاطباء).
- امثال:
مریض پرخور طبیب نادان. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مریض

مریض
آهمند، بستری، بیمار، دردمند، رنجور، علیل، کسل، ناتوان، ناخوش، ناسالم
متضاد: تندرست، سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

مریم

مریم
نام مادر عیسی (ع)، گلی سفید و خوشبو و دارای عطر بادوام، نام سوره ای در قرآن کریم
مریم
فرهنگ نامهای ایرانی