جدول جو
جدول جو

معنی مقطه - جستجوی لغت در جدول جو

مقطه(مِ قَطْ طَ)
آنکه بر او سرقلم بزنند. (دهار). قطزن، یعنی استخوان و جز آن که بر آن زبان قلم را برند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقطّ. (اقرب الموارد). و رجوع به مقط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقطع
تصویر مقطع
کسی که پادشاه یا خلیفه اقطاع به او می داده تا از درآمد آن زندگانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقطه
تصویر نقطه
جا، محل، در علوم ادبی علامتی ریز و خال مانند در زیر یا روی برخی حروف الفبا، مثل نقطۀ روی «خ»، در علوم ادبی علامتی ریز و خال مانند در انتهای جملۀ نوشتاری، در ریاضیات محل برخورد دو خط، مرکز مثلاً نقطۀ دایره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقطه
تصویر سقطه
سقوط، کنایه از خطا، لغزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطر
تصویر مقطر
تقطیر شده، قطره قطره چکیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقطه
تصویر لقطه
آنچه از روی زمین برچیده و برداشته شود، در فقه چیز برزمین افتاده که صاحبش شناخته نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
بریده شده، چیزی که زواید آن را بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند
کوتاه، مقابل موصل
در ادبیات در فن بدیع مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نباشد و نتوان آن ها را سرهم نوشت، منفصل الحروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقله
تصویر مقله
درون چشم، سفیدی و سیاهی چشم، تمام چشم، میانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
محل قطع، جای بریدن، محل جدایی
پایان سخن
در علوم ادبی بیت آخر غزل یا قصیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقره
تصویر مقره
آلت چینی یا شیشه ای که سیم برق یا تلفن را به آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
بریدنگاه برشگاه مقطعه در فارسی مونث مقطع بنگرید به مقطع دستار مونث مقطع بریده شده، پاره پاره شده، تقطیع شده، شعر کوتاه قطعه، جمع مقطعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقطه
تصویر نقطه
لکه، خال، خجک سیاهی بر سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
مقره در فارسی: تالابک، غلغلک، در فارسی: گیره چینی حوض کوچک، سبوی کوچک، آلتی چینی یا شیشه یی که سیم تلفن یا برق را بان متصل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقشه
تصویر مقشه
جارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطر
تصویر مقطر
قطره قطره، چکانیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
بریدن، قطع و برش بریده شده
فرهنگ لغت هوشیار
چیدن، چیدنگاه، سبد میوه چنگک میوه چین ابزار میوه چینی محل چیدن میوه، جمع مقاطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقطه
تصویر بقطه
پاره ای از زمین گروه پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطنه
تصویر مقطنه
پنبه زار
فرهنگ لغت هوشیار
مقله در فارسی تخم چشم کره چشم را گویند که قسمت اصلی عضو حس باصره است. کره چشم در حقیقت بشکل کره کامل نیست بلکه قسمت قدامی آن برجسته تر از سایر نقاطش میباشد. کره مذکور در قسمت قدامی کاسه چشم قرار دارد و کمی نیز از آن تجاوز میکند برین معنی که قسمت قدامی کره چشم نسبت به لبه های خارجی و تحتانی و داخلی کاسه چشم جلوتر قرار دارد ولی از لبه فوقانی کاسه چشم تجاوز نمیکند تخم چشم، سیاهی و سفیدی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشطه
تصویر مشطه
مشطه در فارسی: توسک از گیاهان طوسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقطه
تصویر مسقطه
مسقطه در فارسی مونث مسقط و فگاننده دارو های فگاننده
فرهنگ لغت هوشیار
یافته پیدا کرده، بچه سر راهی، زر پاره که در کان یافت می شود آنچه بر چیده و برداشته شود (خوشه و جز آن) جمع لقطات، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
زمین خوردن، لغزش پاره افتاده، پاره ابر خطا اشتباه لغزش، واقعه شدید، جمع سقطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطم
تصویر مقطم
جویدن، گزیدن، مزه دندان، نوک نوک پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
((مُ قَ طَّ))
بریده شده، چیزی که آن را با بریدن زواید و پیراستن بیآرایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقطه
تصویر نقطه
((نُ ط))
علامتی ریز و گرد و چهارگوش که در زیر یا روی بعضی از حروف الفبا می گذارند، محل، جا، مرکز، نکته، جمع نقاط، نقطه حرکت مبداء حرکت، ضعف هر یک از معایب شخص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطر
تصویر مقطر
((مُ قَ طَّ))
قطره قطره، چکانیده، تقطیر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقله
تصویر مقله
((مُ لِ))
سیاهی چشم، جمع مقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
((مَ طَ))
محل قطع و برش، آخرین بیت غزل یا قصیده، جمع مقاطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطف
تصویر مقطف
((مَ طَ))
محل چیدن میوه، جمع مقاطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقطه
تصویر لقطه
((لُ قْ یا قَ طَ))
آن چه برچیده و برداشته شود (خوشه و جز آن)، بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقطه
تصویر سقطه
((سَ طَ))
خطا، لغزش، واقعه شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
پلکان، برش، پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقطه
تصویر نقطه
Point
دیکشنری فارسی به انگلیسی