جدول جو
جدول جو

معنی مقطر

مقطر((مُ قَ طَّ))
قطره قطره، چکانیده، تقطیر شده
تصویری از مقطر
تصویر مقطر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مقطر

مقطر

مقطر
بوی سوز. مِقْطَره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجمره. ج، مقاطر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مقطر

مقطر
قطره قطره چکانیده شده. (غیاث) (آنندراج). قطره قطره چکیده و قطره قطره چکانیده. (ناظم الاطباء) :
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرود آید چون مشک مقطر.
ناصرخسرو.
بالندۀ بی دانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید و از آب مقطر.
ناصرخسرو.
ببین چون ره صید مجروح را هم
منقط زبس قطره های مقطر.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 143).
، تقطیرشده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آب که دفلی در وی روید بد و زیانکار است آن را مقطر باید کرد و با شیرینی باید خورد. (خوارزمشاهی).
به انگشت بنمایم از دو رخانت
همی باده ز انگشتم آید مقطر.
منطقی رازی.
ببین تو اینک بر لاله قطرۀ باران
اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 36).
- آب مقطر، آبی که در قرع و انبیق تقطیر شده باشد. (ناظم الاطباء). آبی که با قرع و انبیق جوشانده و تقطیر کرده باشند و آن در داروسازی بکار می رود. آبی که بوسیلۀ حرارت تبخیر شده و پس از تبخیر شدن دوباره بر اثر برودت به صورت آب درآید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا