مقله در فارسی تخم چشم کره چشم را گویند که قسمت اصلی عضو حس باصره است. کره چشم در حقیقت بشکل کره کامل نیست بلکه قسمت قدامی آن برجسته تر از سایر نقاطش میباشد. کره مذکور در قسمت قدامی کاسه چشم قرار دارد و کمی نیز از آن تجاوز میکند برین معنی که قسمت قدامی کره چشم نسبت به لبه های خارجی و تحتانی و داخلی کاسه چشم جلوتر قرار دارد ولی از لبه فوقانی کاسه چشم تجاوز نمیکند تخم چشم، سیاهی و سفیدی چشم
تمام کاسۀ چشم با سفیدی و سیاهی. (غیاث). کرۀ چشم. (ناظم الاطباء). مقله به اندام بینائی که به شکل کرۀ نامنظم است اطلاق می گردد و آن را کرۀ چشم نیز نامند که در درون حفرۀاستخوانی صورت بنام حدقه جایگزین شده است و فضای درونی آن از مایعی غلیظ بنام زجاجیه پرشده است این کره توسط اندامهائی محافظت شده و بوسیلۀ ماهیچه هائی به حرکت در می آید. و رجوع به چشم شود، مجازاً چشم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنان خطی که اگر ابن مقله زنده شود تراشۀ قلمش را به مقله بردارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا بدون ذکر نام شاعر). ، مردمک چشم. (گنجینۀ گنجوی) : گر خراشیده شد سپیدی توز مقله در پیه مانده بود هنوز. نظامی (از گنجینۀ گنجوی)
همه چشم. (مهذب الاسماء). پیه درون چشم جامع سیاهی و سپیدی چشم است یا آن سیاهی و سفیدی چشم است یا سیاهی چشم. ج، مُقَل. (منتهی الارب) (آنندراج). کرۀ چشم که در آن سپیدی و سیاهی هر دو باشد و سیاهی و سپیدی چشم و سیاهی چشم که عبارت از حدقه باشد. (ناظم الاطباء). پیه چشم که جامع سیاهی و سپیدی است یا سیاهی و سپیدی یا حدقه یا چشم. (از اقرب الموارد). شیخ درشفا گوید مرکب از حدقه و سپیدی چشم است که ملتحمه نامیده می شود. (از بحر الجواهر) : هذا خیر من مائه ناقه المقله، یعنی این بهتر است از صد ناقه که برگزیده آن را به نظر خود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - سوادالمقله، مردمک چشم. (ناظم الاطباء). ، میانۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مندیل بسیار فراخ که پیشوای مذهبی بر سر نهد. (دزی)
سنگی که بدان آب بخش کنند در سفر چون آب کم گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). سنگی که در بیابانها چون آب تنگ شود درآوند می اندازند و به قدری روی آن آب می ریزند تا آن را بپوشاند و سپس هر کسی را به اندازۀ بهرۀ خود آب می دهند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنگریزه که در آب افکنند تا قعر آن دریابند. (آنندراج) ، ته چاه. (از اقرب الموارد)