- مقضب
- داس
معنی مقضب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دگرگون کننده، برگرداننده
تمام شده، تمام کرده، رواشده
آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیک شده
در علم عروض بحری بر وزن مفعولات مستفعلن مفعولات مستفعلن، شعری که بالبدیهه گفته شود
ماهی تابه، آتشکاو
خشم انگیز
توبره شکار، پیرا سپاه جماعتی سوار که بطمع غارت همراه لشکر شوند، جمع مقانب
دسته دسته تیغ گرفتگاه کارد قبضه شمشیر و مانند آن دسته، جمع مقابض
بنگرید به قبه دار و قبه
نزدیک شده، آنکه دارای نسبت نزدیک شده باشد
بریده و قطع شده
محول، دگرگون کننده
گزارده شده و تمام کرده شده
تا شده: جامه، زر بفت، مرغول موی پیچیده
جمع قضبه، گله ها درخت کمان، اسپست تر اسپست تازه، درازشاخه، بریدن، به تازیانه زدن
هر درخت دراز گسترده شاخ، شاخه ای که برای کمان بریده باشند، یونجه