جدول جو
جدول جو

معنی مقتضب

مقتضب((مُ تَ ضَ))
قطع شده، بریده، شعری که به بدیهه گفته شود
تصویری از مقتضب
تصویر مقتضب
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مقتضب

مقتضب

مقتضب
در علم عروض بحری بر وزن مفعولات مستفعلن مفعولات مستفعلن، شعری که بالبدیهه گفته شود
مقتضب
فرهنگ فارسی عمید

مقتضب

مقتضب
بریده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بریده شده و قطعشده، شعر مقتضب، شعر بدیهه گفته شده. (ناظم الاطباء). شعر مُرتَجَل و همچنین است کلام مقتضب، آن که کاری بر عهدۀ اوگذارند و او نتواند آن را نیک انجام دهد. (از اقرب الموارد). نادان ناآزموده. بی وقوف. (ناظم الاطباء).
- مقتضب فیه، کسی که او را به یاری مکلف کنی پیش از آنکه بتواند آن را نیک انجام دهد. (از منتهی الارب).
، ناخوانده، ناشناس، هر چیزی که ساخته شده باشد و هنوز آن را پرداخت نکرده باشند. (ناظم الاطباء) ، نام بحری در عروض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام بحری، چون این بحر را از بحر منسرح بریده اند یعنی ارکان این دو بحر یکی است و اختلاف در ترتیب است و اصل منسرح مستفعلن مفعولات ُ است چهار بار و اصل مقتضب مفعولات ُ مستفعلن چهاربار یا آنکه عروض و ضرب این بحر را گاهی قطعهم می نمایند یعنی می اندازند. (غیاث) (آنندراج) : مقتضب را در دایرۀ مثمنات آورده اند و از آن جز مربع مستعمل نیست... برای آنکه مقتضب از جزو دوم منسرح مفکوک است و اگر در تثمین آن سجع نگاهدارند از روی مشابهت به تربیع چندان مستثقل نیاید و نیز چون بر این بحرهم در تازی و هم در پارسی شعر بسیار نیست و آنچه نقل کرده اند نیک نادر و اندک است بدان التفاتی نکردند و آن را به موضع فک خویش ملحق گردانید. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 67-68). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، قصیده ای را گویند که در آن تخلص نبود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد اهل بدیع قسمی از تجنیس و آن تجنیس اشتقاق است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا