معنی مقاصیر - جستجوی لغت در جدول جو

مقاصیر

لغت نامه دهخدا

آقامیر

(پسرانه)

سلطان بزرگ، امیر والامقام، آقا (مغولی) + میر (ازعربی)، نام روستایی در نزدیکی بیرجند

فرهنگ نامهای ایرانی

متقاصر

کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند

فرهنگ فارسی عمید

رواصیر

ریصارها، مربا یا ترشی ای که از چند چیز درست کنند، جمع ریصار

فرهنگ فارسی عمید

قماشیر

کماشیر، صمغ کرفس کوهی، صمغی زرد رنگ با بوی تند

فرهنگ فارسی عمید

مدابیر

مدبرها، بدبخت ها، بخت برگشته ها، جمع واژۀ مدبر

فرهنگ فارسی عمید

مزامیر

مزمار، نغمه هایی که با نی نواخته می شود

فرهنگ فارسی عمید

معاذیر

معذارها، حجت ها، برهان ها، جمع واژۀ معذار

فرهنگ فارسی عمید

مقادیر

مقدارها، اندازه ها، پاره هایی از چیز، پیمانه ها، جمع واژۀ مقدار

فرهنگ فارسی عمید

مسامیر

مسمارها، میخ ها، جمع واژۀ مسمار

فرهنگ فارسی عمید

مقاصر

(مَ صِ)

ج مقصر و مقصر و مقصره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مقصر و مقصره شود، ریشه های درخت، واحد آن مقصور است. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

مقاصر

(مُ صِ)

کسی که قصر وی در محاذات قصر دیگری باشد. (ناظم الاطباء) : فلان مقاصری، کوشک وی روباروی کوشک من است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

مقامیر

(مُ نَ)

دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز است که 416 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)

لغت نامه دهخدا

مقاهیر

(مَ)

جمع واژۀ مقهور. قهرکرده شدگان. (غیاث) (آنندراج)

لغت نامه دهخدا

مقادیر

(مَ)

جمع واژۀ مقدار. (دهار) (اقرب الموارد). اندازه ها. (غیاث). مقدارها. اندازه ها. پیمانه ها. (ناظم الاطباء) : و هرکه مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غلۀ او این مقدار باشد. (سفرنامۀ ناصرخسرو). خطی که از خطاطان آموخته باشند هرگز حروف وکلماتش از حال خویش بنگردد چه قاعده مقادیر حروف وکلمات در دل وی مصور شده باشد. (نوروزنامه). اما علم هیأت که شناخته شود اندر او حال اجزاء عالم سفلی و اشکال و اوضاع ایشان و نسبت ایشان با یکدیگر و مقادیر و ابعادی که میان ایشان است. (چهارمقاله ص 88).
به اقتضای مقادیر ملتئم گردند
نه هیچ جزو به نقصان نه هیچ جزو فزون.
جمال الدین اصفهانی.
بنای کلام منظوم بر مقادیری مفصل متکرر مسجعالاواخر نهادند. (المعجم ص 30).
- اوزان و مقادیر، وزنها و مقیاسها. و رجوع به اوزان شود.
- مقادیر جسمیه، طول و عرض و عمق جسمانی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
- مقادیر حسیه، مقدارهای اجسام. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
- مقادیر مثالیه، امتدادات مثالی که مخصوص موجودات مثالی است. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
، رتبه ها. (ناظم الاطباء). مراتب. مقامات. منزلتها: مراتب ابناء زمانه شناسد و مقادیر اهل روزگار داند و به حطام دنیاوی و مزخرفات آن مشغول نباشد. (چهارمقاله ص 20). در زعامت جیوش و تقدیم و تأخیر در مراتب و مقادیر و اقامت مراسم ریاست و سیاست... به اقصی الامکان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 62) ، جمع واژۀ مقدور. امور محتوم. (از اقرب الموارد). مقدرات. تقدیرها: با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تلف و تفرقه آرد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 60). روزگار در مجال مقادیرجولان کند و گنبد دوار به نیک و بد بگردد. (سندبادنامه ص 374). کجا شد آن کمال روعت و جباری و مزید سطوت و کامگاری... تا حایل قضای آسمانی و حاجز مقادیر یزدانی گشتی. (تاریخ وصاف)

جَمعِ واژۀ مقدار. (دهار) (اقرب الموارد). اندازه ها. (غیاث). مقدارها. اندازه ها. پیمانه ها. (ناظم الاطباء) : و هرکه مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غلۀ او این مقدار باشد. (سفرنامۀ ناصرخسرو). خطی که از خطاطان آموخته باشند هرگز حروف وکلماتش از حال خویش بنگردد چه قاعده مقادیر حروف وکلمات در دل وی مصور شده باشد. (نوروزنامه). اما علم هیأت که شناخته شود اندر او حال اجزاء عالم سفلی و اشکال و اوضاع ایشان و نسبت ایشان با یکدیگر و مقادیر و ابعادی که میان ایشان است. (چهارمقاله ص 88).
به اقتضای مقادیر ملتئم گردند
نه هیچ جزو به نقصان نه هیچ جزو فزون.
جمال الدین اصفهانی.
بنای کلام منظوم بر مقادیری مفصل متکرر مسجعالاواخر نهادند. (المعجم ص 30).
- اوزان و مقادیر، وزنها و مقیاسها. و رجوع به اوزان شود.
- مقادیر جسمیه، طول و عرض و عمق جسمانی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
- مقادیر حسیه، مقدارهای اجسام. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
- مقادیر مثالیه، امتدادات مثالی که مخصوص موجودات مثالی است. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
، رتبه ها. (ناظم الاطباء). مراتب. مقامات. منزلتها: مراتب ابناء زمانه شناسد و مقادیر اهل روزگار داند و به حطام دنیاوی و مزخرفات آن مشغول نباشد. (چهارمقاله ص 20). در زعامت جیوش و تقدیم و تأخیر در مراتب و مقادیر و اقامت مراسم ریاست و سیاست... به اقصی الامکان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 62) ، جَمعِ واژۀ مقدور. امور محتوم. (از اقرب الموارد). مقدرات. تقدیرها: با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تلف و تفرقه آرد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 60). روزگار در مجال مقادیرجولان کند و گنبد دوار به نیک و بد بگردد. (سندبادنامه ص 374). کجا شد آن کمال روعت و جباری و مزید سطوت و کامگاری... تا حایل قضای آسمانی و حاجز مقادیر یزدانی گشتی. (تاریخ وصاف)

لغت نامه دهخدا

معاصیر

(مَ)

جمع واژۀ معصر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به معصر شود، جمع واژۀ معصار. (ناظم الاطباء). رجوع به معصار شود

لغت نامه دهخدا

تقاصیر

(تَ)

جمع واژۀ تقصاره و تقصار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردن بندها، جمع واژۀ تقصیر. (ناظم الاطباء) : اینانج با امرای عراق تابه سمنان بخدمت استقبال آمدند و از تقلد تقاصیر تقصیرات گذشته را در مقام خجالت... (جهانگشای جوینی)

لغت نامه دهخدا

مدابیر

جمع مدبور، بخت برگشتگان تیره بختان خستگان زخمیان جمع مدبور بدبختان: سلطان بفرمود تابر سبیل استدارج... لشکر او پشت فرا دادند و آن مدابیر بدان خدعت مغرور گشتند... توضیح مدبور در دزی ذکر گردیده

معنی مقاصیر - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما