جدول جو
جدول جو

معنی مقاره - جستجوی لغت در جدول جو

مقاره
(طَ)
با کسی قرار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). با هم آرام گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). آرام وقرار گرفتن و آرمیدن و ساکن شدن با کسی. (از ناظم الاطباء) ، آرام گرفتن و منه قول ابن مسعود: ’قارّوا الصلوه’، یعنی آرام بگیرید و حرکت نکنید وگویند ’قار فی الصلوه’ ایضاً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغاره
تصویر مغاره
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، دهار، مغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقبره
تصویر مقبره
گور، قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقارنه
تصویر مقارنه
به هم نزدیک شدن، به هم پیوستن، با هم یار و همراه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
هر نوع مطلبی که تحت عنوان معینی نوشته شده باشد، یک قطعه یا فصل از کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقارن
تصویر مقارن
با هم پیوسته، نزدیک، همراه، همدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرره
تصویر مقرره
مقرره در فارسی مونث مقرر بنگرید به مقرر مونث مقرر، جمع مقررات
فرهنگ لغت هوشیار
مقدره در فارسی مونث مقدر بنگرید به مقدر مقدرت در فارسی توانش مونث مقدر، جمع مقدرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقشره
تصویر مقشره
مونث مقشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاربه
تصویر مقاربه
با کسی نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مقارعه و مقارعت در فارسی، پشک انداختن، وا کوفتن در جنگ، واکوفتن دلیران یکدیگر را: (... و طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد) (مرزبان نامه. 1317 ص 222)، قرعه انداختن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک، همراه، همدم، همزمان با هم رفیق و قرین شونده، یار همدم، پیوسته متصل، همراه نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقارنه
تصویر مقارنه
با یکدیگر قرین شدن، یار و رفیق و مصاحب شدن، بیکدیگر پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
سخن، کلام، گفتار، مبحث
فرهنگ لغت هوشیار
مقامره و مقامرت در فارسی منگ منگیا نشکیبند ز لوس و نسکیبند ز فحش نشکیبند ز لاف و نشکیبند ز منگ (قریع الدهر) با هم قمار کردن، قمار بازی
فرهنگ لغت هوشیار
مقامه در فارسی نشستنگه (مجلس) در باغ بگشاد سالار بار نشستنگهی ساخت بس شاهوار، سخنرانی گفتار، پایگاه، نوشته آهنگین، گامه در سوفیگری مجلس، خطبه، شرح داستان بیان سر گذشت، مقاله ای ادبی که به نثر فنی مشحون به صنایع بدیعی و توام با اشعار و امثال آورده شود مانند: مقامات بدیعی و مقامات حریری (در عربی) و مقامات حمیدی (در فارسی)، جمع مقامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبره
تصویر مقبره
گورستان، گور
فرهنگ لغت هوشیار
نه خوب و نه بد کالای هیچکاره کالای ارزان نزدیک شونده، کلام نیکو گوینده در گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاره
تصویر مغاره
غار، غاری که در کوه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقارضه
تصویر مقارضه
پاداش دادن، مجازات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاره
تصویر مضاره
در فارسی: زیان رساندن گزند رساندن گزند رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مراره و مرارت در فارسی زهره گاه ویشگاه (کیسه صفرا) زهره، تلخی، تلخکامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداره
تصویر مداره
گلکاری، مزد گلکار
فرهنگ لغت هوشیار
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاره
تصویر متاره
بمعنی آفتاب است
فرهنگ لغت هوشیار
یکان (واحد) فقار مهره پشت هر یک از مهره های پشت مهره پشت، جمع فقار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاره
تصویر عقاره
نازایی نازاینده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقاره
تصویر حقاره
خواری خردی زبونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاره
تصویر فقاره
((فَ ر ِ))
مهره پشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاره
تصویر محاره
((مَ رَ یا رِ))
نقصان، کاهش، جای بازگشت، اندرون، پیوند کتف، صدف، اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متاره
تصویر متاره
((مَ رَ یا رِ))
ظرفی که از چرم دوزند، آفتابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضاره
تصویر مضاره
((مُ رَّ یا رُِ))
گزند رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقبره
تصویر مقبره
آرامگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقارن
تصویر مقارن
همزمان، هم هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
گفتار، نوشتار
فرهنگ واژه فارسی سره