جدول جو
جدول جو

معنی محاره

محاره((مَ رَ یا رِ))
نقصان، کاهش، جای بازگشت، اندرون، پیوند کتف، صدف، اندک
تصویری از محاره
تصویر محاره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محاره

محاره

محاره
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار

محاره

محاره
جای بازگشت. (منتهی الارب). حَور، محار، حُوور. (از لسان العرب) ، اندرون گوش. ج، محارات، پیوند کتف، صدف، هر استخوانی که مانند صدف باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چیزی است مانند هودج. (منتهی الارب). قسمی از هودج. (ناظم الاطباء) ، مابین عذود (؟) تا پیش سم. (منتهی الارب). آن جزئی که واقع شده است ما بین نسر یعنی برآمدگی سم و پیش سم. (ناظم الاطباء). منسم البعیر. (اقرب الموارد) ، خط. (منتهی الارب) ، رسم. (ناظم الاطباء) ، کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ناحیه. (ناظم الاطباء) ، زنخدان. حنک، زیر حنک و زنخدان، منفذ و راه تنفس به خیشوم، تیزی و رگ ران، بالای درونی دهان اسب، محارهالفرس. (از تاج العروس). کام ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نقصان، یقال حور فی محاره (بالضم ّ و الفتح) ، یعنی نقصان در نقصان است و این مثل برای کسی زنند که در ادبار و بدبختی است یا در گمراهی است و صلاح نپذیرد و حال آنکه درستکار وصالح بوده است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

محاربه

محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
محاربه
فرهنگ فارسی عمید

محارب

محارب
جنگ کننده، جنگجو، جنگنده
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
محارب
فرهنگ فارسی عمید

محاضره

محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
محاضره
فرهنگ فارسی عمید