فرقه ای از یهود که مخالف جمهور یهودند به نفی تشبیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گروهی از قوم یهودند که با طرفداری از عقیدۀ نفی ’تشبیه’ با اکثریت یهودیان مخالفت می ورزند. (ترجمه مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 37)
فرقه ای از یهود که مخالف جمهور یهودند به نفی تشبیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گروهی از قوم یهودند که با طرفداری از عقیدۀ نفی ’تشبیه’ با اکثریت یهودیان مخالفت می ورزند. (ترجمه مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 37)
با کسی نزدیک شدن. (المصادر زوزنی). نزدیک شدن به کسی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). گام نزدیک گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پای برداشتن جهت آرامش. (منتهی الارب) (آنندراج). قارب المراءه، بلند کرد پای آن را جهت جماع. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، با کسی به فریب سخن نرم و شیرین گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن نرم و شیرین گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهنگ نمودن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). قاربته فی البیع، آهنگ او کردم جهت خرید. (ناظم الاطباء) ، میانه راه رفتن. (منتهی الارب). قارب فی الامر، میانه روی کرد در آن کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قاربت الدلو، نزدیک به پری رسید آن دول. (ناظم الاطباء) ، افعال مقاربه، کاد و اخوات آن است که اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کاد و اخوات آن را گویند و تسمیۀ آنها به افعال مقاربه از باب تسمیۀ کل به بعض است وگرنه همه این افعال برای مقاربه نیست، بلکه بعضی بر مقاربه یعنی نزدیکی وقوع فعل دلالت می کنند، مانند کاد، کرب، اوشک و بعضی بر رجاء وقوع فعل دلالت دارد، مانند عسی، حری، اخلولق و بعضی بر شروع وقوع فعل دلالت می کنند، مانند جعل، طفق، اخذ، علق، انشاء. این افعال مانند افعال ناقصه عمل کنند، یعنی اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. و فرق آنها با افعال ناقصه در این است که همیشه خبر این افعال جمله ای است که با فعل مضارع شروع می شود، مانند کاد زید یقوم، و عسی زید ان یقوم. خبر بعضی از این افعال، نظیر: عسی و حری با ’ان’ همراه است، مانند عسی ربکم ان یرحمکم، حری زید ان یقوم. از این افعال فقط ماضی صرف می شود بجز اوشک و کاد که مضارع نیز از آنها آمده است. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک)
با کسی نزدیک شدن. (المصادر زوزنی). نزدیک شدن به کسی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). گام نزدیک گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پای برداشتن جهت آرامش. (منتهی الارب) (آنندراج). قارب المراءه، بلند کرد پای آن را جهت جماع. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، با کسی به فریب سخن نرم و شیرین گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن نرم و شیرین گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهنگ نمودن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). قاربته فی البیع، آهنگ او کردم جهت خرید. (ناظم الاطباء) ، میانه راه رفتن. (منتهی الارب). قارب فی الامر، میانه روی کرد در آن کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قاربت الدلو، نزدیک به پری رسید آن دول. (ناظم الاطباء) ، افعال مقاربه، کاد و اخوات آن است که اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کاد و اخوات آن را گویند و تسمیۀ آنها به افعال مقاربه از باب تسمیۀ کل به بعض است وگرنه همه این افعال برای مقاربه نیست، بلکه بعضی بر مقاربه یعنی نزدیکی وقوع فعل دلالت می کنند، مانند کاد، کرب، اوشک و بعضی بر رجاء وقوع فعل دلالت دارد، مانند عسی، حری، اخلولق و بعضی بر شروع وقوع فعل دلالت می کنند، مانند جعل، طفق، اخذ، علق، انشاء. این افعال مانند افعال ناقصه عمل کنند، یعنی اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. و فرق آنها با افعال ناقصه در این است که همیشه خبر این افعال جمله ای است که با فعل مضارع شروع می شود، مانند کاد زید یقوم، و عسی زید ان یقوم. خبر بعضی از این افعال، نظیر: عسی و حری با ’اَن’ همراه است، مانند عسی ربکم ان یرحمکم، حری زید ان یقوم. از این افعال فقط ماضی صرف می شود بجز اوشک و کاد که مضارع نیز از آنها آمده است. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک)
با هم آمیختن. قراف. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیزش کردن به گناه. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیزش کردن گناه را. (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، گائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جماع کردن با زن. (از محیط المحیط). آرامش. نزدیکی کردن با زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رسیدن اندکی از بیماری جرب شتر را. (از اقرب الموارد) ، چرانیدن گوسفند در زمین و باز ده. (از اقرب الموارد)
با هم آمیختن. قِراف. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیزش کردن به گناه. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیزش کردن گناه را. (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، گائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جماع کردن با زن. (از محیط المحیط). آرامش. نزدیکی کردن با زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رسیدن اندکی از بیماری جرب شتر را. (از اقرب الموارد) ، چرانیدن گوسفند در زمین و باز ده. (از اقرب الموارد)
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
مؤنث متقارب: و ازمنۀ متفاوته و متناسبه و حرکات متقاربه و متباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد. (سندبادنامه ص 65). و رجوع به متقارب معنی اول شود
مؤنث متقارب: و ازمنۀ متفاوته و متناسبه و حرکات متقاربه و متباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد. (سندبادنامه ص 65). و رجوع به متقارب معنی اول شود
مؤاربه. مواربه. رجوع به مواربه شود، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع آن است که متکلم سخنی گوید و بداند که در برابر گفتار او منکری باشد و با حذاقت هرچه تمامتر طریقی برای فرار از انکار منکر بیابد یا آنکه در کلمه ای از کلمات تحریفی روا دارد و یا تصحیفی بکار برد و یا در سیاق عبارت کاهش ویا افزونی کند. استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند عبدالرحمن جامی ’ساغری’ شاعر را چنین هجو کرد: ’ساغری می گفت دزدان معانی برده اند هرکجا در شعر من یک نکتۀ خوش دیده اند خواندم اکثر شعرهایش را یکی معنی نبود راست می گفت این که معنیهاش را دزدیده اند.)) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام: ’شاعری می گفت...’. (از کشاف اصطلاحات الفنون، یادداشت لغت نامه)
مؤاربه. مواربه. رجوع به مواربه شود، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع آن است که متکلم سخنی گوید و بداند که در برابر گفتار او منکری باشد و با حذاقت هرچه تمامتر طریقی برای فرار از انکار منکر بیابد یا آنکه در کلمه ای از کلمات تحریفی روا دارد و یا تصحیفی بکار برد و یا در سیاق عبارت کاهش ویا افزونی کند. استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند عبدالرحمن جامی ’ساغری’ شاعر را چنین هجو کرد: ’ساغری می گفت دزدان معانی برده اند هرکجا در شعر من یک نکتۀ خوش دیده اند خواندم اکثر شعرهایش را یکی معنی نبود راست می گفت این که معنیهاش را دزدیده اند.)) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام: ’شاعری می گفت...’. (از کشاف اصطلاحات الفنون، یادداشت لغت نامه)
یکدیگر را کتک زدن، تجارت کردن در مال کسی به اینکه بهره ای از سود مر وی را باشد. - مضاربه کار، سوداگری که مایه ندارد و از مال دیگری سوداگری می کند. (ناظم الاطباء)
یکدیگر را کتک زدن، تجارت کردن در مال کسی به اینکه بهره ای از سود مر وی را باشد. - مضاربه کار، سوداگری که مایه ندارد و از مال دیگری سوداگری می کند. (ناظم الاطباء)
با کسی شمشیر زدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به شمشیر زدن یکدیگر را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همدیگر را با شمشیر زدن. (ناظم الاطباء) ، غلبه کردن در نبرد: ضاربه فضربه، نبرد کرد او را در ضرب پس غالب آمد او را در آن (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غلبه فی الضرب. (اقرب الموارد) ، انبازی کردن دو کس در مال و تن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تجارت نمودن از مال غیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تجارت کردن در مال کسی به اینکه بهرۀ معینی از سود، مر وی را باشد. (از ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) عقدی است بین دو طرف که بر مالی از کسی و عملی از دیگری. و در آغاز این عمل را ایداع گویند و هنگام عمل یعنی وقتی که مضارب در رأس المال تصرفی کرد توکیل خوانند و زمانی که سود حاصل شد و تحقق یافت شرکت نامند و غصب باشد اگر مخالف آنچه ذکر شده باشد. و بضاعت است اگر تمامی سود شرط شده باشد به صاحب مال برسد و قرض خواهد بود درصورتی که تمامی سود مضارب را باشد. اجراء صیغۀ مضاربه بدین نحو است که صاحب مال بگوید: من این مبلغ را به اختیار تو نهادم بعنوان مضاربه یا معامله بر اینکه از سود آن تو را حصۀ معلوم از قبیل نصف یا ثلث باشد. و مضارب بگوید قبول کردم و قید سود احتراز از مزارعه است که در آن حال بذر صاحب زمین راست و حاصل زراعت را در عرف به لفظ ’خارج’ نام برند نه به لفظ ’ربح’ و نیز احتراز از شرکت در رأس المال است لاغیر. چه آن شرطی است که برای مضاربه موجب فساد است و قید بمالی از کسی و عملی از دیگری برای اکتفاء به اقل است... (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 873). که شخصی مالی را به دیگری بدهد که با آن تجارت کند بدین معنی که سود حاصل میان آن دو مشترک باشد وخسارت به عهدۀ صاحب مال و مضاربه مشتق از ضرب بمعنی مضروب است زیرا تجارت اغلب نیاز به مسافرت دارد، مضاربه را قراضی نیز گویند و بالجمله نزد فقها عقدی است بین دو نفر که یکی ضمانت کند بدیگری مالی دهد که با آن تجارت کند به سهم شایع معلومی از سود مانند نصف یا ثلث و مضارب در حکم وکیل است و باید مطابق قرارصاحب مال عمل کند و رأس المال باید از نقدین مسکوک یا پول رایج باشد و معین و حاضر باشد نه دین، و سهم مضارب یعنی عامل معین باشد و عقدی است جائز از طرفین. و اگر مال المضاربه دین یا نامعلوم و یا سهم مضارب نامعلوم باشد عقد باطل است. (از فرهنگ علوم تألیف سجادی). و رجوع به قراض و کشاف اصطلاحات الفنون شود
با کسی شمشیر زدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به شمشیر زدن یکدیگر را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همدیگر را با شمشیر زدن. (ناظم الاطباء) ، غلبه کردن در نبرد: ضاربه فضربه، نبرد کرد او را در ضرب پس غالب آمد او را در آن (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غلبه فی الضرب. (اقرب الموارد) ، انبازی کردن دو کس در مال و تن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تجارت نمودن از مال غیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تجارت کردن در مال کسی به اینکه بهرۀ معینی از سود، مر وی را باشد. (از ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) عقدی است بین دو طرف که بر مالی از کسی و عملی از دیگری. و در آغاز این عمل را ایداع گویند و هنگام عمل یعنی وقتی که مضارب در رأس المال تصرفی کرد توکیل خوانند و زمانی که سود حاصل شد و تحقق یافت شرکت نامند و غصب باشد اگر مخالف آنچه ذکر شده باشد. و بضاعت است اگر تمامی سود شرط شده باشد به صاحب مال برسد و قرض خواهد بود درصورتی که تمامی سود مضارب را باشد. اجراء صیغۀ مضاربه بدین نحو است که صاحب مال بگوید: من این مبلغ را به اختیار تو نهادم بعنوان مضاربه یا معامله بر اینکه از سود آن تو را حصۀ معلوم از قبیل نصف یا ثلث باشد. و مضارب بگوید قبول کردم و قید سود احتراز از مزارعه است که در آن حال بذر صاحب زمین راست و حاصل زراعت را در عرف به لفظ ’خارج’ نام برند نه به لفظ ’ربح’ و نیز احتراز از شرکت در رأس المال است لاغیر. چه آن شرطی است که برای مضاربه موجب فساد است و قید بمالی از کسی و عملی از دیگری برای اکتفاء به اقل است... (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 873). که شخصی مالی را به دیگری بدهد که با آن تجارت کند بدین معنی که سود حاصل میان آن دو مشترک باشد وخسارت به عهدۀ صاحب مال و مضاربه مشتق از ضرب بمعنی مضروب است زیرا تجارت اغلب نیاز به مسافرت دارد، مضاربه را قراضی نیز گویند و بالجمله نزد فقها عقدی است بین دو نفر که یکی ضمانت کند بدیگری مالی دهد که با آن تجارت کند به سهم شایع معلومی از سود مانند نصف یا ثلث و مضارب در حکم وکیل است و باید مطابق قرارصاحب مال عمل کند و رأس المال باید از نقدین مسکوک یا پول رایج باشد و معین و حاضر باشد نه دین، و سهم مضارب یعنی عامل معین باشد و عقدی است جائز از طرفین. و اگر مال المضاربه دین یا نامعلوم و یا سهم مضارب نامعلوم باشد عقد باطل است. (از فرهنگ علوم تألیف سجادی). و رجوع به قراض و کشاف اصطلاحات الفنون شود
مأخوذ از تازی، اتصال و پیوستگی و ارتباط. (ناظم الاطباء). مقارنه، مصاحبت. همدمی. (از ناظم الاطباء). یاری. همراهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود، جمع شدن دو کوکب در یک برج. (غیاث). نزدیکی و اجتماع دو کوکب در یک برج. (ناظم الاطباء). (اصطلاح نجوم) در اصطلاح نجوم، واقع شدن دو ستارۀ سیار است در یک درجه از منطقهالبروج و آن یکی از پنج نظر کواکب است و چهار دیگر تسدیسی و تربیعی و تثلیثی ومقابله است. (فرهنگ نظام). یکی از نظرات خمسه است وآن وقوع دو کوکب است در یک درجه. قران. اقتران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و علامات درج ودقایق و ثوانی... و ارتفاع و حضیض و اجتماع و استقبال و مقارنه و مطارحه و... بنوشت. (سندبادنامه ص 64). به حقیقت بدانست که مقارنۀ ایشان از تثلیث سعدین مسعودتر بود و از اتصال نیرین به اوج و شرف محمودتر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 69). و رجوع به مقارنت شود
مأخوذ از تازی، اتصال و پیوستگی و ارتباط. (ناظم الاطباء). مقارنه، مصاحبت. همدمی. (از ناظم الاطباء). یاری. همراهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود، جمع شدن دو کوکب در یک برج. (غیاث). نزدیکی و اجتماع دو کوکب در یک برج. (ناظم الاطباء). (اصطلاح نجوم) در اصطلاح نجوم، واقع شدن دو ستارۀ سیار است در یک درجه از منطقهالبروج و آن یکی از پنج نظر کواکب است و چهار دیگر تسدیسی و تربیعی و تثلیثی ومقابله است. (فرهنگ نظام). یکی از نظرات خمسه است وآن وقوع دو کوکب است در یک درجه. قِران. اقتران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و علامات درج ودقایق و ثوانی... و ارتفاع و حضیض و اجتماع و استقبال و مقارنه و مطارحه و... بنوشت. (سندبادنامه ص 64). به حقیقت بدانست که مقارنۀ ایشان از تثلیث سعدین مسعودتر بود و از اتصال نیرین به اوج و شرف محمودتر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 69). و رجوع به مقارنت شود
با یکدیگر قرین شدن. قران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با همدیگر یار و رفیق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یار و رفیق و مصاحب شدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به یکدیگر پیوستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یار کردن دو چیز را با هم. (صراح) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر قرین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مدخل بعد شود، جمع کردن دو خرما را در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو خرما را روی هم گذاشتن و خوردن و منه: لاتقارنوا الا ان یستأذن الرجل اخاه. (از اقرب الموارد)
با یکدیگر قرین شدن. قِران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با همدیگر یار و رفیق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یار و رفیق و مصاحب شدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به یکدیگر پیوستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یار کردن دو چیز را با هم. (صراح) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر قرین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مدخل بعد شود، جمع کردن دو خرما را در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو خرما را روی هم گذاشتن و خوردن و منه: لاتقارنوا الا ان یستأذن الرجل اخاه. (از اقرب الموارد)
مواربه در فارسی: شکست دادن، فریب دادن، آسیب رساندن با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
مواربه در فارسی: شکست دادن، فریب دادن، آسیب رساندن با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
مقارعه و مقارعت در فارسی، پشک انداختن، وا کوفتن در جنگ، واکوفتن دلیران یکدیگر را: (... و طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد) (مرزبان نامه. 1317 ص 222)، قرعه انداختن با یکدیگر
مقارعه و مقارعت در فارسی، پشک انداختن، وا کوفتن در جنگ، واکوفتن دلیران یکدیگر را: (... و طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد) (مرزبان نامه. 1317 ص 222)، قرعه انداختن با یکدیگر