محاربه محاربه با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن فرهنگ فارسی عمید
محاربه محاربه محاربه و محاربت در فارسی: جنگ رزم با یکدیگر جنگیدن حرب کردن، حرب جمع محاربات فرهنگ لغت هوشیار
محاربه محاربه حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود لغت نامه دهخدا
محاربه محاربه آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، رزم، ستیزه، کشتار، نبردمتضاد: صلح، آشتی فرهنگ واژه مترادف متضاد
مواربه مواربه در بدیع استعمال کلماتی که مضمون آن زننده، باشد اما بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد و ذم را به صورت مدح درآورد فرهنگ فارسی عمید
محاسبه محاسبه حساب کردن، با کسی حساب کردن، به حساب و کتاب کسی رسیدن، کنایه از رسیدگی و بررسی امری فرهنگ فارسی عمید