جدول جو
جدول جو

معنی مفتقد - جستجوی لغت در جدول جو

مفتقد
گم شده، جستجو شده
تصویری از مفتقد
تصویر مفتقد
فرهنگ فارسی عمید
مفتقد(مُ تَ قَ)
گم کرده شده. نایافته شده. (از غیاث) (از آنندراج). گمشده. جستجوشده. (از ناظم الاطباء). از دست داده. از میان رفته:
منتهای اختیار آن است خود
کاختیارش گردد اینجا مفتقد.
مولوی.
و رجوع به افتقاد شود، تفقد کرده شده یعنی بازپرس کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مفتقد
گم کرده نا یافته، نوازیده نواخت یافته گم کرده، جستجو کرده شده
تصویری از مفتقد
تصویر مفتقد
فرهنگ لغت هوشیار
مفتقد((مُ تَ قَ))
گم کرده، جستجو کرده شده
تصویری از مفتقد
تصویر مفتقد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفقد
تصویر متفقد
جویندۀ گم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
آزموده شده، درم سره و خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
آنچه انسان به آن عقیده دارد، عقیده، اعتقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتقر
تصویر مفتقر
محتاج، نیازمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
عقیده مند، باعقیده، گرونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
انتقاد کننده، صرافی کننده، کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن را بیان کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَ)
آنچه بدان اعتقاد داشته باشند. مورد اعتقاد. عقیده. ج، معتقدات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و معتقد ایشان باطل. (کشف الاسرار ج 2 ص 537). از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم. (کلیله و دمنه). شمه ای از آنچه در کتابهای ایشان مسطور است از معتقد و مذهب ایشان... نوشته شد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 39)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نقدستاننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنکه سره می کند درم را و خوب آن را از بد جدا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه عیوب شعر را بر گویندۀ آن آشکار کند. (از اقرب الموارد). آنکه آثار ادبی و هنری را مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد و معایب و محاسن و موارد قوت و ضعف آن آشکار می سازد. ناقد. نکته گیر. خرده گیر، کودک جوان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تَ)
گشوده. شکافته. بازکرده:
با بوی شمال کس نخواند خوش
مشک و می نافۀ مفتق را.
قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 12).
و رجوع به تفتیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
گرونده و یقین کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده. (ناظم الاطباء) : اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و... معتقدان در رشقان. (کتاب النقض ص 475).
گر معتقدتر از تو شنیدیم هیچ میر
پس اعتقاد رافضیان رسم و سان ماست.
خاقانی.
بر کافۀ معتقدان خدمت و صادقان مودت فرض عین است که بر مبشران این سعادت عظمی به تهنیت خانها نثار و ایثار کنند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 71).
خوردن برای زیستن و ذکر کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است.
سعدی (گلستان).
تلخ است پیش طایفه ای جور خوبروی
از معتقد شنو که شکر می پراکنند.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 449).
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمی کند کز پس و پیش بنگری.
سعدی.
من معتقدم که هر چه گویی
شیرین بود از لب شکربار.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 473).
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بندۀ معتقد و چاکر دولتخواهم.
حافظ.
چه مولانا در فنون آداب... عدیم النظیر... است خصوصاً در علم دینی و در مهارت و در بحث آن بالای اعتقاد هر معتقدی است. (تاریخ قم ص 4).
- معتقد شدن، گرویده شدن. (ناظم الاطباء). اعتقاد پیدا کردن. دل بسته شدن:
متفق می شوم که دل ندهم
معتقد می شوم دگربارت.
سعدی.
- معتقد گردیدن (گشتن) ، معتقد شدن:
معتقد گردد از اثبات دلیل
نفی لاتدرکه الابصارش.
خاقانی.
و رجوع به ترکیب قبل شود، چیز سخت و درشت. (آنندراج). هر چیز سخت و صلب. (ناظم الاطباء) ، ثابت. (آنندراج). ثابت دردوستی. (ناظم الاطباء) ، آنکه کسب می کندزمین و آب و مال را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتقاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
رگ زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که رگ می زند و فصد می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
محتاج. (غیاث) (آنندراج). نیازمندشده. درویش گشته. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیازمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اعیان این مملکت به دیدار او مفتقرند و جواب این حرف را منتظر. (گلستان).
نه چنان مفتقرم کم نظری سیر کند
یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم.
سعدی.
و رجوع به افتقار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
خوابگاه. (غیاث اللغات) (آنندراج). این صورت در مآخذ دیگر دیده نشد. رجوع به مرقد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَقْ قِ)
گم شده را جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). جویندۀ گم شده. (ناظم الاطباء) ، گم کننده چیزی. (ناظم الاطباء) ، محروم و بی نصیب، دلجویی کننده و غم خوار و مهربان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِدد)
نعت فاعلی از استقداد. پیوسته باشنده بر کاری و چیزی برابرو هموار. (از منتهی الارب). امری که مستمر و مستوی شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استقداد شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ قِ)
نعت فاعلی از احتقاد. باران که ایستاده شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
مفتق القمیص، شکاف جای پیراهن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). محل شکافتگی پیراهن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرهیده سرهنده درم خوب از بد سوا شده، قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری که خوبی و بدی آن آشکارشده. آنکه درم خوب را از بد جدا کند و تشخیص دهد صرافی کننده، آنکه نیک و بد قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری را آشکار سازد، جمع منتقدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتقر
تصویر مفتقر
نیاز مند مستمند نیاز دارنده، نیازمند محتاج مستمند: (این همه دلایل به تایید الهی و هدایت پادشاهی مفتقرند) (چهارمقاله. 107)، جمع مفتقرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
گرونده و اعتقاد کننده و یقین نماینده اعتقاد دارنده و باور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتق
تصویر مفتق
شکاف پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتقر
تصویر مفتقر
((مُ تَ ق))
نیاز دارنده، نیازمند، محتاج، مستمند، جمع مفتقرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
((مُ تَ ق))
جداکننده درم خوب از بد، انتقاد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
((مُ تَ قِ))
گرونده، باوردار، عقیده دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
باورمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
خرده گیر
فرهنگ واژه فارسی سره
باورمند، عقیده مند، باایمان، مومن، موقن، گرونده
متضاد: بی اعتقاد، منکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تهی دست، فقیر، مستمند، محتاج، نیازمند، معسر، مفلس، مفلوک، نیازمند
متضاد: غنی، متنعم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده گیر، عیب جو، معترض، نکته گیر، انتقادگر، انتقادجو، ناقد، نقدنویس
فرهنگ واژه مترادف متضاد