جدول جو
جدول جو

معنی منتقد

منتقد((مُ تَ ق))
جداکننده درم خوب از بد، انتقاد کننده
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با منتقد

منتقد

منتقد
انتقاد کننده، صرافی کننده، کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن را بیان کند
منتقد
فرهنگ فارسی عمید

منتقد

منتقد
سرهیده سرهنده درم خوب از بد سوا شده، قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری که خوبی و بدی آن آشکارشده. آنکه درم خوب را از بد جدا کند و تشخیص دهد صرافی کننده، آنکه نیک و بد قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری را آشکار سازد، جمع منتقدین
فرهنگ لغت هوشیار

منتقد

منتقد
نقدستاننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنکه سره می کند درم را و خوب آن را از بد جدا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه عیوب شعر را بر گویندۀ آن آشکار کند. (از اقرب الموارد). آنکه آثار ادبی و هنری را مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد و معایب و محاسن و موارد قوت و ضعف آن آشکار می سازد. ناقد. نکته گیر. خرده گیر، کودک جوان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاد شود
لغت نامه دهخدا

منتقد

منتقد
انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده گیر، عیب جو، معترض، نکته گیر، انتقادگر، انتقادجو، ناقد، نقدنویس
فرهنگ واژه مترادف متضاد