جدول جو
جدول جو

معنی مفتر - جستجوی لغت در جدول جو

مفتر
(مُ تِ)
سست کننده. ضعیف کننده. دوایی که فتور آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفکر
تصویر مفکر
فکر کننده، اندیشه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفترق
تصویر مفترق
جدا شونده، پراکنده، جدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفترض
تصویر مفترض
فرض کرده شده، واجب و لازم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
کسی که به دیگری افترا ببندد، تهمت زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتر
تصویر مبتر
خراب، ناقص، ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفترس
تصویر مفترس
حیوان دریده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
آنکه گوید بطوری که خواهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، چیره شونده و بر زمین افکننده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به ستم گیرنده چیزی را. غصب کننده. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در پی رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پایمال کننده. (ناظم الاطباء). زیرپای سپرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گسترده. پهن کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب). و رجوع به افتراش شود، جمل مفترش الظهر، شتر بی کوهان. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
غنیمت شمارندۀ فرصت. (آنندراج). آنکه فرصت را غنیمت می شمارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتراص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
فرمودۀ خدای. (مهذب الاسماء) (السامی). فریضه کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
پس نکو گفت آن رسول خوش جواز
ذره ای عقلت به از صوم و نماز
زآنکه عقلت جوهر این دو عرض
این دو در تکمیل آن شد مفترض.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 286).
و اصح اقوال در این معنی قول شیخ ابوطالب مکی است که گفته است علم مفترض، علم مبانی اسلام است یعنی ارکان خمسه. (مصباح الهدایه چ همایی صص 63-64).
- مفترض الطاعه، آنکه اطاعت از وی فریضه است. آنکه فرمانبرداری از او فرض و واجب است: خود را مولای سادات مفترض الطاعۀ معصوم و منصوص دانند... مانندگی کردن ایشان با آل ساسان گبر... الاغایات حرامزادگی... نباشد. (کتاب النقض ص 447). آن امام مفترض الطاعه که به فضل و علم و عصمت از اهل زمانۀ خود ممیز و مخصوص است. (کتاب النقض ص 4)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ رِ)
آنکه فرزند نارسیده از وی فوت گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
دوشیزگی رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه دوشیزگی می رباید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
بر خود آب ریزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به روی خود آب ریزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
پراکنده و جداگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و جداگردیده. (ناظم الاطباء) :
مفترق شد آفتاب جانها
در درون روزن ابدانها.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
زنی که لته در کس دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به افترام و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ را)
دروغین. مجعول. بربافته:
ای برترین مقام ملائک بر آسمان
با منصب تو زیرترین پایۀ علا
شعر آورم به حضرت عالیت زینهار
با وحی آسمان چه زند سحر مفتری.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 679).
ورجوع به مفتریات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دروغ گوینده بر کسی. بهتان و تهمت نهنده بر کسی. (از غیاث) (از آنندراج). دروغ بربافنده و بهتان زننده. تهمت نهنده و دروغ گوینده بر کسی. (از ناظم الاطباء). آنکه دروغ بندد. بهتان زن. ج، مفترون، مفترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان الذین اتخذوا العجل سینالهم غضب من ربهم و ذله فی الحیوه الدنیا و کذلک نجزی المفترین. (قرآن 152/7). و اًلی عاد اخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا اﷲ مالکم من اًله غیره اًن انتم اًلاّ مفترون. (قرآن 50/11). و اًذا بدلنا آیه مکان آیه واﷲ اعلم بما ینزل قالوا اًنما أنت مفتر بل أکثرهم لایعلمون. (قرآن 101/16). تا اگر بهتان و افترا باشد کذاب و مفتری سزای خویش بر صفحات احوال مشاهده کند. (جهانگشای جوینی).
نیست این از ران گاو ای مفتری
ران گاوت می نماید ازخری.
مولوی.
و رجوع به افترا شود، مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء) ، کسی که پوستین می پوشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: المفتری لایجد البرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انگاشته، بایا بایسته فرض کرده شده واجب گردیده فریضه کرده شده، واجب لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفترس
تصویر مفترس
حیوان درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفتر
تصویر دفتر
نامه های فراهم آورده
فرهنگ لغت هوشیار
دوشیزگی رفته، دوشیزگی باخته بر خود آب ریزنده، دوشیرگی رباینده ازاله بکارت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفترق
تصویر مفترق
پراکنده، جدا گرنده جدا شونده، جدا پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
دروغ گوینده بر کسی و بهتان و تهمت نهنده بر کسی، آنکه دروغ بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفترض
تصویر مفترض
((مُ تَ رَ))
فرض کرده شده، واجب گردیده، فریضه کرده شده، واجب، لازم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفترع
تصویر مفترع
((مُ تَ رِ))
ازاله بکارت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفترع
تصویر مفترع
((مُ تَ رَ))
ازاله بکارت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفترق
تصویر مفترق
((مُ تَ رِ))
جدا شونده، جدا، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
((مُ تَ))
افتراء زننده، تهمت زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفترس
تصویر مفترس
((مُ تَ رِ))
درنده، جانوری که شکار خود را بدرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفسر
تصویر مفسر
گزارنده
فرهنگ واژه فارسی سره
پراکنده، متفرق، پخش وپلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرض، لازم، واجب
متضاد: مستحب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افترازن، دروغ زن، نمام
فرهنگ واژه مترادف متضاد