جدول جو
جدول جو

معنی مفتدی - جستجوی لغت در جدول جو

مفتدی(مُ تَ دا)
کسی که سرخریده شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به افتداء شود
لغت نامه دهخدا
مفتدی(مُ تَ)
کسی که سر خود را می خرد و خود را فدیه می دهد. (ناظم الاطباء). فدیه ده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به افتداء شود
لغت نامه دهخدا
مفتدی
کسی که سر خود را میخرد و خود را فدیه میدهد
تصویری از مفتدی
تصویر مفتدی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
کسی که تازه به کاری مشغول شده، تازه کار، نوآموز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتدی
تصویر مهتدی
هدایت شده، راه راست یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
اقتدا کننده، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
از حد درگذرنده، بیداد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتدی
تصویر مرتدی
کسی که ردا پوشیده باشد، محتجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
کسی که به دیگری افترا ببندد، تهمت زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ را)
دروغین. مجعول. بربافته:
ای برترین مقام ملائک بر آسمان
با منصب تو زیرترین پایۀ علا
شعر آورم به حضرت عالیت زینهار
با وحی آسمان چه زند سحر مفتری.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 679).
ورجوع به مفتریات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خواهندۀ عطا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدْ دی)
مرتد بودن. مرتد شدن. صفت مرتد. رجوع به مرتد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
رداپوشیده. (ناظم الاطباء). چادر برافکنده. (آنندراج). عبا یا چادر پوشیده. نعت فاعلی است از ارتداء: به رداء کفر مرتدی شده و مرتد گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ابن حمادبن عمرو الذهلی. امیر بخارا بود و او به امر ابوالعباس طوسی شهر بخارا را باره زد. (از تاریخ بخارا ص 41)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دروغ گوینده بر کسی. بهتان و تهمت نهنده بر کسی. (از غیاث) (از آنندراج). دروغ بربافنده و بهتان زننده. تهمت نهنده و دروغ گوینده بر کسی. (از ناظم الاطباء). آنکه دروغ بندد. بهتان زن. ج، مفترون، مفترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان الذین اتخذوا العجل سینالهم غضب من ربهم و ذله فی الحیوه الدنیا و کذلک نجزی المفترین. (قرآن 152/7). و اًلی عاد اخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا اﷲ مالکم من اًله غیره اًن انتم اًلاّ مفترون. (قرآن 50/11). و اًذا بدلنا آیه مکان آیه واﷲ اعلم بما ینزل قالوا اًنما أنت مفتر بل أکثرهم لایعلمون. (قرآن 101/16). تا اگر بهتان و افترا باشد کذاب و مفتری سزای خویش بر صفحات احوال مشاهده کند. (جهانگشای جوینی).
نیست این از ران گاو ای مفتری
ران گاوت می نماید ازخری.
مولوی.
و رجوع به افترا شود، مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء) ، کسی که پوستین می پوشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: المفتری لایجد البرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پرورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آنکه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مجانی و مفت و مسلم. به دست آوردن چیزی بدون پرداخت بها. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). به مفت. مجاناً. به رایگان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مغربیان خدای را گویند، اندک اندک ریختن آب را و به آب روان رسیدن و بر وقت خروج آب رسیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کم کم آب ریختن یا ساعت خروج آب به آن رسیدن. (از اقرب الموارد) ، برآمدن زن از عدت به آلودن بوی خوش و جز آن یا بمالیدن اندام بمرغی یا بجانوری دیگر تا این فعل سبب خروج از عدت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکستن زن عدت خود را بمالیدن بوی خوش و غیره یا مالیدن خود به دابه یا پرده ای تا سبب خروج او از عدت گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
راه راست یافته و راه نموده شده و دلالت شده به راه سلامتی. (ناظم الاطباء). بر راه راست. (مهذب الاسماء). هدایت یافته. راه یافته. راه برده. رشید. راشد. (یادداشت مؤلف) : من یهد اﷲ فهو المهتدی و من یضلل فاولئک هم الخاسرون. (قرآن 178/7). به انوار سنت و آثار مساعی پدر مقتدی و مهتدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398).
سورۀ رحمن بخوان ای مبتدی
تا شوی بر سر پریان مهتدی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شروع کننده و آغازکننده. (ناظم الاطباء). آغازکننده، مقابل منتهی. (آنندراج). آغازکننده. شروع کننده، نوآموز و بی وقوف و شاگردی که تازه شروع در تحصیل کرده باشد. (ناظم الاطباء). نوآموز. تازه کار. نوچه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
با خبر از فنون فضل و ادب
هست به پیش تو کم از مبتدی.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 398).
ای مبتدی تو تجربه از اوستاد گیر
زیرا که به ز تجربه آموزگار نیست.
مسعودسعد.
مقصود از تحریر این رسالت و تقریر این مقالت اظهار فضل نیست و اذکار خدمت نی بلکه ارشاد مبتدی است. (چهارمقاله).
سورهالرحمن بخوان ای مبتدی
تا شوی بر سر پریان مهتدی.
مولوی.
، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح عرفا، مبتدی کسی است که بقوت عزم و ارادۀ خود وارد در سلوک و طریق اهل اﷲ و سائرین الی اﷲ شده و کمر خدمت در میان بسته و آداب شریعت و احکام طریقت را متحمل شده باشد. (فرهنگ مصطلاحات عرفاء سیدجعفر سجادی ص 343)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
پیروی کننده، اقتدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتکی
تصویر مفتکی
بطور مفت برایگان: (مفتکی بدستش آورده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتلی
تصویر مفتلی
پرورنده
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از کسانی که در عهد ممالیک (و غیره) جزو} حلقه {بشمار میامدند و از} جندی {های ممالیک ممتاز بودند (دزی ج 251: 2)، جمع مفارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
دروغ گوینده بر کسی و بهتان و تهمت نهنده بر کسی، آنکه دروغ بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
ستمکار، بیدادگر، متجاوز از حق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
شروع و آغاز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
راه راست یافته و دلالت شده براه راستی، راه یافته، راه برده، هدایت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
((مُ تَ))
پیروی کننده، کسی که پشت سر امام جماعت نماز خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتکی
تصویر مفتکی
((مُ تَ))
به طور مفت، به رایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتری
تصویر مفتری
((مُ تَ))
افتراء زننده، تهمت زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهتدی
تصویر مهتدی
((مُ تَ))
راه راست یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
((مُ تَ))
از حد درگذرنده، بیداد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
((مُ تَ))
شروع کننده، آغازکننده، تازه کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
تازه کار، نوآموز
فرهنگ واژه فارسی سره