آنکه به او اقتدا کنند. (مهذب الاسماء). آنکه مردم پیروی او کنند یعنی پیشوا. (غیاث) (آنندراج). آنکه مردمان پیروی آن کنند. (ناظم الاطباء). که مورد اقتدا قرار گیرد: فرزند بمرد مقتدی هم ماتم ز پی کدام دارم. خاقانی. فرمان ربانی را... امام و مقتدی سازند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 11). چون سخن پیرانه از زفان پادشاه زادۀ یگانه به اسماع حاضران رسید آن را دستور و مقتدی ساختند. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 157). و رجوع به مقتدا شود، پیشنماز. امام جماعت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پیروی کننده. (غیاث) (آنندراج). پیروی کننده. اقتداکننده. (از ناظم الاطباء) : طمع خلق مقتدی است بر او کعبۀ جود مقتدا باشد. ابوالفرج رونی (دیوان ص 35). شاها زمانه گوید من مقتدی شدم در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم. مسعودسعد. چه عجب زآنکه چو خورشید کسی را شد امام سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش. سنائی (دیوان چ مصفا ص 184). مقتدای عالم آمد، مقتدی در دین او من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا. سنائی (ایضاً ص 21). به انوار سنت وآثار مساعی بدو مقتدی و مهتدی بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398) ، جماعتی. (السامی) (مهذب الاسماء). مأموم. جماعتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که پشت سر امام جماعت نماز گزارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). کسی که امام جماعت را با تکبیر افتتاح درک کند. (از تعریفات)