کوچ کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتحال. رجوع به ارتحال شود. - مرتحل شدن، راه افتادن. حرکت کردن. کوچ کردن: بدان شب که معشوق من مرتحل شد دلی داشتم ناصبور و قلیقا. منوچهری
کوچ کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتحال. رجوع به ارتحال شود. - مرتحل شدن، راه افتادن. حرکت کردن. کوچ کردن: بدان شب که معشوق من مرتحل شد دلی داشتم ناصبور و قلیقا. منوچهری
تأنیث مفتح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مفتح شود. - ادویۀ مفتحه، داروهایی که برای گشادن مجاری بسته شدۀ بدن به کار رود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیگر داروهای گشاینده که سده ها بگشاید و طبیبان ادویۀ مفتحه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مفتح شود
تأنیث مفتح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مفتح شود. - ادویۀ مفتحه، داروهایی که برای گشادن مجاری بسته شدۀ بدن به کار رود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیگر داروهای گشاینده که سده ها بگشاید و طبیبان ادویۀ مفتحه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مفتح شود
کار سترگ و دشوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : جاء فلان بالمفتعل، فلان با کار عظیم آمد، تزویرشده. گویند: هذا کتاب مفتعل، این خط یا نامۀ برساخته و مصنوع است، شعری که در آن ابداع و ابتکار به کار رفته و گوینده چیزی غریب و نوآورده باشد. (از اقرب الموارد)
کار سترگ و دشوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : جاء فلان بالمفتعل، فلان با کار عظیم آمد، تزویرشده. گویند: هذا کتاب مفتعل، این خط یا نامۀ برساخته و مصنوع است، شعری که در آن ابداع و ابتکار به کار رفته و گوینده چیزی غریب و نوآورده باشد. (از اقرب الموارد)
شارلاتان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شیاد. مزور. حقه باز. فریبکار. اهل خدعه و تزویر: بر هر مردمی واجب است که... اندکی از علم بجشکی بیاموزد تا تن را بر درستی نگاه دارد تا مفتعلان بجشکان تن او را هلاک نکنند. (هدایه المتعلمین ربیع بن احمد الاخوینی بخاری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دم نوشین عیسوی داری زهر زراق مفتعل چه خوری. خاقانی. و رجوع به مدخل بعد شود
شارلاتان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شیاد. مزور. حقه باز. فریبکار. اهل خدعه و تزویر: بر هر مردمی واجب است که... اندکی از علم بجشکی بیاموزد تا تن را بر درستی نگاه دارد تا مفتعلان بجشکان تن او را هلاک نکنند. (هدایه المتعلمین ربیع بن احمد الاخوینی بخاری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دم نوشین عیسوی داری زهر زراق مفتعل چه خوری. خاقانی. و رجوع به مدخل بعد شود
نعت فاعلی از مصدر استحلال. حلال گیرنده چیزی را. (اقرب الموارد). حلال شمرنده. حلال پندارنده. آنکه چیزی را حلال پندارد. رجوع به استحلال شود، درخواست کننده از کسی که چیزی را برای او حلال کند. (اقرب الموارد)، که به حلال و حرام نیندیشد. که در بند حلال و حرام نباشد: مستحلا، پیر مستحل نسزد چونکه نخواهی از این و آن بحلی. ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 287). اما عثمان بن عفان مستحل و بی امانت بود. (النقض ص 326). وزر و وبال و نکال آن... به گردن آن جماعتی که اجماع کنند بر خلیفۀ سه سالۀ بی عقل و زنی ناقص عقل تا وزیری مستحل ظالم برگمارد و عالم را خراب کند. (نقض الفضائح ص 63)، که هر چیز را مباح شمارد. کافر. اباحی: سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاکزاد زین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره. غواص. ... نزدیک این مستحل (یعنی افشین) برند و چندان که به قبض وی آیددر ساعت هلاک کندش. (تاریخ بیهقی ص 170)، بی باک. بی پروا: غم بنیاد آب و گل چه خوری دم گردون مستحل چه خوری. خاقانی. ، بی اعتنا. بی بند وبار. مقابل محتمل: من بدین بیدلی و یار بدین سنگدلی من بدین محتملی یار بدین مستحلی یار معشوق من از مستحلی بر نخورد تا نیاید ز من این بیدلی و محتملی. فرخی. سال تا سال گرفتار دل مستحلم وای آنکس که گرفتار دل مستحل است. فرخی. ، محلل. که زن را به شرط طلاق تزویج کند تا شوهر نخستین بتواند او را بگیرد. چنین کس ملعون خوانده شده است چه شرط مخالف مقتضای عقد است. فی الحدیث: ’لعن اﷲ آکل الربا و مؤکله و کاتبه و الواشمه و المستوشمه و المستحل و المستحل له’. ابن عساکر پس از نقل این حدیث گوید: المستحل و المستحل له هو من التحلیل، وهو أن یطلّق الرجل امرأته ثلاثاً فیتزوجها رجل آخرعلی شریطه أن یطلقها بعد وطئها لتحل لزوجها الاول. (تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 120)
نعت فاعلی از مصدر استحلال. حلال گیرنده چیزی را. (اقرب الموارد). حلال شمرنده. حلال پندارنده. آنکه چیزی را حلال پندارد. رجوع به استحلال شود، درخواست کننده از کسی که چیزی را برای او حلال کند. (اقرب الموارد)، که به حلال و حرام نیندیشد. که در بند حلال و حرام نباشد: مستحلا، پیر مستحل نسزد چونکه نخواهی از این و آن بحلی. ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 287). اما عثمان بن عفان مستحل و بی امانت بود. (النقض ص 326). وزر و وبال و نکال آن... به گردن آن جماعتی که اجماع کنند بر خلیفۀ سه سالۀ بی عقل و زنی ناقص عقل تا وزیری مستحل ظالم برگمارد و عالم را خراب کند. (نقض الفضائح ص 63)، که هر چیز را مباح شمارد. کافر. اباحی: سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاکزاد زین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره. غواص. ... نزدیک این مستحل (یعنی افشین) برند و چندان که به قبض وی آیددر ساعت هلاک کندش. (تاریخ بیهقی ص 170)، بی باک. بی پروا: غم بنیاد آب و گل چه خوری دم گردون مستحل چه خوری. خاقانی. ، بی اعتنا. بی بند وبار. مقابل محتمل: من بدین بیدلی و یار بدین سنگدلی من بدین محتملی یار بدین مستحلی یار معشوق من از مستحلی بر نخورد تا نیاید ز من این بیدلی و محتملی. فرخی. سال تا سال گرفتار دل مستحلم وای ِ آنکس که گرفتار دل مستحل است. فرخی. ، محلل. که زن را به شرط طلاق تزویج کند تا شوهر نخستین بتواند او را بگیرد. چنین کس ملعون خوانده شده است چه شرط مخالف مقتضای عقد است. فی الحدیث: ’لعن اﷲ آکل الربا و مؤکله و کاتبه و الواشمه و المستوشمه و المستحل و المستحل له’. ابن عساکر پس از نقل این حدیث گوید: المستحل و المستحل له هو من التحلیل، وهو أن یطلّق الرجل امرأته ثلاثاً فیتزوجها رجل آخرعلی شریطه أن یطلقها بعد وطئها لتحل لزوجها الاول. (تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 120)
آن که چشم او سرمه کشیده باشد. (آنندراج). آن که در چشمها سرمه کشیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : از ذره های خاک که برخیزد از صبا گردد بیاض دیدۀ اجرام مکتحل. سیف اسفرنگ. ، در شدت و سختی افتنده. (آنندراج). کسی که در شدت و سختی افتاده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمینی که گیاه برآوردن گرفته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتحال شود
آن که چشم او سرمه کشیده باشد. (آنندراج). آن که در چشمها سرمه کشیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : از ذره های خاک که برخیزد از صبا گردد بیاض دیدۀ اجرام مکتحل. سیف اسفرنگ. ، در شدت و سختی افتنده. (آنندراج). کسی که در شدت و سختی افتاده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمینی که گیاه برآوردن گرفته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتحال شود
چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وین جاهلان ملمعکارند و منتحل زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند. خاقانی. رجوع به انتحال شود
چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وین جاهلان ملمعکارند و منتحل زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند. خاقانی. رجوع به انتحال شود
شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتحال شده: در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان. رشید وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص 288). رجوع به انتحال شود
شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتحال شده: در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان. رشید وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص 288). رجوع به انتحال شود
به تکلف نماینده فحولت را در لباس و طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحل و فحولت شود، با گشن ماننده. (از منتهی الارب) ، درخت که بار نیارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به تکلف نماینده فحولت را در لباس و طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحل و فحولت شود، با گشن ماننده. (از منتهی الارب) ، درخت که بار نیارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به خود بسته انتحال شده بخود بسته (شعر دیگری را) : (در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان) (رشید و طواط. المعجم. مد چا. 216: 1) انتحال کننده بخود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
به خود بسته انتحال شده بخود بسته (شعر دیگری را) : (در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان) (رشید و طواط. المعجم. مد چا. 216: 1) انتحال کننده بخود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
نو پدید، بی پیشینه کار نو، ریو ناک: در نوشته (ریو تزویر) نو گر، ریو کار: در نوشته بعمل آمده ایجاد شده، تزویر شده (خط)، کار بی سابقه، کار بزرگ، شعر مبتکر بعمل آورنده ابداع کننده، تزویر کننده (خط)
نو پدید، بی پیشینه کار نو، ریو ناک: در نوشته (ریو تزویر) نو گر، ریو کار: در نوشته بعمل آمده ایجاد شده، تزویر شده (خط)، کار بی سابقه، کار بزرگ، شعر مبتکر بعمل آورنده ابداع کننده، تزویر کننده (خط)
مفتحه در فارسی مونث مفتح گشاینده باز کننده مونث مفتح، داروهایی که جهت بازکردن مجاری بدن استعمال شوند ادویه ای که جهت دفع انسداد مجاری ترشحی بدن استعمال گردند
مفتحه در فارسی مونث مفتح گشاینده باز کننده مونث مفتح، داروهایی که جهت بازکردن مجاری بدن استعمال شوند ادویه ای که جهت دفع انسداد مجاری ترشحی بدن استعمال گردند