جدول جو
جدول جو

معنی منتحل

منتحل((مُ تَ حِ))
انتحال کننده، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با منتحل

منتحل

منتحل
به خود بسته انتحال شده بخود بسته (شعر دیگری را) : (در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان) (رشید و طواط. المعجم. مد چا. 216: 1) انتحال کننده بخود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
منتحل
فرهنگ لغت هوشیار

منتحل

منتحل
آنکه خود را به مذهبی ببندد، آنکه شعر کس دیگر را به خود نسبت بدهد
منتحل
فرهنگ فارسی عمید

منتحل

منتحل
چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
وین جاهلان ملمعکارند و منتحل
زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند.
خاقانی.
رجوع به انتحال شود
لغت نامه دهخدا

منتحل

منتحل
شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتحال شده:
در شعر من نیابی مسروق و منتحل
در نظم من نبینی ایطا و شایگان.
رشید وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص 288).
رجوع به انتحال شود
لغت نامه دهخدا

مستحل

مستحل
درخواست کننده از کسی که چیزی را برای او حلال کند، حلال شمرنده
مستحل
فرهنگ لغت هوشیار