جمع واژۀ مفضحه. (ناظم الاطباء). بدنامیها. رسواییها. ننگها. فضیحتها. زشتیها: اگر این موش کریه منظر تباه مخبر ذمیم دخلت دمیم طلعت همه روز مقابح سیرت و مفاضح سریرت تو در پیش همسایگان حکایت می کند... (مرزبان نامه). و رجوع به مفضحه شود
جَمعِ واژۀ مَفضَحه. (ناظم الاطباء). بدنامیها. رسواییها. ننگها. فضیحتها. زشتیها: اگر این موش کریه منظر تباه مخبر ذمیم دخلت دمیم طلعت همه روز مقابح سیرت و مفاضح سریرت تو در پیش همسایگان حکایت می کند... (مرزبان نامه). و رجوع به مفضحه شود
رسواو نمایان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فضوح، ای مفتضح. (محیط المحیط) (معجم متن اللغه) ، بی آبرو و بی ناموس و بی آبروشده و رسواگشته و بدنام. (از ناظم الاطباء). که عیب یا عیبهای نهانی او آشکار شده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مفتضح شدن، رسوا شدن. بدنام شدن. بی آبرو شدن. - مفتضح کردن، رسوا کردن. بدنام کردن. بی آبرو کردن
رسواو نمایان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فضوح، ای مُفِتضِح. (محیط المحیط) (معجم متن اللغه) ، بی آبرو و بی ناموس و بی آبروشده و رسواگشته و بدنام. (از ناظم الاطباء). که عیب یا عیبهای نهانی او آشکار شده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مفتضح شدن، رسوا شدن. بدنام شدن. بی آبرو شدن. - مفتضح کردن، رسوا کردن. بدنام کردن. بی آبرو کردن
نعت مفعولی از افاضه. و رجوع به افاضه شود، مستوی و برابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - رجل مفاض، مردی که شکم و سینۀ او برابر باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترکیب بعد شود. - مفاض البطن، آنکه سینه و شکم وی برابر باشد. (ناظم الاطباء). و منه فی صفته صلی اﷲ علیه وآله و سلم، و کان مفاض البطن، ای مستوی البطن مع الصدر. (منتهی الارب) (آنندراج). ، حدیث مفاض فیه، سخن درپیوسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از افاضه. و رجوع به افاضه شود، مستوی و برابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - رجل مفاض، مردی که شکم و سینۀ او برابر باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترکیب بعد شود. - مفاض البطن، آنکه سینه و شکم وی برابر باشد. (ناظم الاطباء). و منه فی صفته صلی اﷲ علیه وآله و سلم، و کان مفاض البطن، ای مستوی البطن مع الصدر. (منتهی الارب) (آنندراج). ، حدیث مفاض فیه، سخن درپیوسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جایی است در نزدیکی مکه پهلوی ابوقبیس که مردم شهرهای دیگر برای رفع احتیاجات خود بدانجا میرفتند. این محل را نظربه اینکه بنی جرهم و بنی قطوراء در آنجا جنگیدند و بنی قطوراء شکست خوردند و رئیس آنها کشته شد، فاضح (رسواکننده) خوانده اند. (از معجم البلدن) (منتهی الارب)
جایی است در نزدیکی مکه پهلوی ابوقبیس که مردم شهرهای دیگر برای رفع احتیاجات خود بدانجا میرفتند. این محل را نظربه اینکه بنی جرهم و بنی قطوراء در آنجا جنگیدند و بنی قطوراء شکست خوردند و رئیس آنها کشته شد، فاضح (رسواکننده) خوانده اند. (از معجم البلدن) (منتهی الارب)
ظرفهایی که در آن دوشاب انگور و جز آن نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفرد آن مفضخ است، ج مفضخه. (از اقرب الموارد). رجوع به مفضخه شود
ظرفهایی که در آن دوشاب انگور و جز آن نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفرد آن مَفضَخ است، ج ِمِفضَخَه. (از اقرب الموارد). رجوع به مفضخه شود
جمع واژۀ مفتاح. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ مفتاح و مفتح. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مفتح. (ترجمان القرآن) (اقرب الموارد). کلیدها: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو... (قرآن 59/6). ورجوع به مفتاح و مفتح شود، جمع واژۀ مفتح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفتح شود
جَمعِ واژۀ مفتاح. (منتهی الارب) (آنندراج). جَمعِ واژۀ مفتاح و مِفتَح. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مفتح. (ترجمان القرآن) (اقرب الموارد). کلیدها: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو... (قرآن 59/6). ورجوع به مفتاح و مفتح شود، جَمعِ واژۀ مَفتَح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفتح شود