جدول جو
جدول جو

معنی مفاضح - جستجوی لغت در جدول جو

مفاضح
مفضحه ها، رسوایی ها، جمع واژۀ مفضحه
تصویری از مفاضح
تصویر مفاضح
فرهنگ فارسی عمید
مفاضح
(مَ ضِ)
جمع واژۀ مفضحه. (ناظم الاطباء). بدنامیها. رسواییها. ننگها. فضیحتها. زشتیها: اگر این موش کریه منظر تباه مخبر ذمیم دخلت دمیم طلعت همه روز مقابح سیرت و مفاضح سریرت تو در پیش همسایگان حکایت می کند... (مرزبان نامه). و رجوع به مفضحه شود
لغت نامه دهخدا
مفاضح
فضیحتها، زشتی ها، ننگها، رسوائیها
تصویری از مفاضح
تصویر مفاضح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاضح
تصویر فاضح
رسوا کننده، آشکار کننده، روشن، آشکار مثلاً دلیل فاضح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتضح
تصویر مفتضح
رسوا، نمایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاتح
تصویر مفاتح
مفتّح ها، کلیدها، گشاینده ها، بازکننده ها، جمع واژۀ مفتّح
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ ضِ / ضَ)
رسواو نمایان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فضوح، ای مفتضح. (محیط المحیط) (معجم متن اللغه) ، بی آبرو و بی ناموس و بی آبروشده و رسواگشته و بدنام. (از ناظم الاطباء). که عیب یا عیبهای نهانی او آشکار شده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مفتضح شدن، رسوا شدن. بدنام شدن. بی آبرو شدن.
- مفتضح کردن، رسوا کردن. بدنام کردن. بی آبرو کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نعت مفعولی از افاضه. و رجوع به افاضه شود، مستوی و برابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- رجل مفاض، مردی که شکم و سینۀ او برابر باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مفاض البطن، آنکه سینه و شکم وی برابر باشد. (ناظم الاطباء). و منه فی صفته صلی اﷲ علیه وآله و سلم، و کان مفاض البطن، ای مستوی البطن مع الصدر. (منتهی الارب) (آنندراج).
، حدیث مفاض فیه، سخن درپیوسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
زشت کننده ناموس کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
جایی است در نزدیکی مکه پهلوی ابوقبیس که مردم شهرهای دیگر برای رفع احتیاجات خود بدانجا میرفتند. این محل را نظربه اینکه بنی جرهم و بنی قطوراء در آنجا جنگیدند و بنی قطوراء شکست خوردند و رئیس آنها کشته شد، فاضح (رسواکننده) خوانده اند. (از معجم البلدن) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ضَ)
مرد سست و ناتوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد درشت پیکر ناتوان و سست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ منضحه. (اقرب الموارد). رجوع به منضحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَضِ)
ظرفهایی که در آن دوشاب انگور و جز آن نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفرد آن مفضخ است، ج مفضخه. (از اقرب الموارد). رجوع به مفضخه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ مفضل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفضل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
درع مفاضه، زره فراخ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زره گشاد و گاهی میم را حذف کنند و فاضه گویند. (از اقرب الموارد) ، امراءه مفاضه، زن کلان و بزرگ شکم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
جمع واژۀ مفتاح. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ مفتاح و مفتح. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مفتح. (ترجمان القرآن) (اقرب الموارد). کلیدها: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو... (قرآن 59/6). ورجوع به مفتاح و مفتح شود، جمع واژۀ مفتح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفتح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضِ)
رسواکننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتضح
تصویر مفتضح
رسوا و نمایان، بی آبرو و بی ناموس و رسوا گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضح
تصویر فاضح
آشکار کننده، پرده دری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضح
تصویر مفضح
رسوا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاتح
تصویر مفاتح
جمع مفتح، کلید ها جمع مفتح کلیدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاضه
تصویر مفاضه
زره فراخ، زن کلان شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتضح
تصویر مفتضح
((مُ تَ ضَ))
رسوا، بی آبرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاضح
تصویر فاضح
آشکارکننده، پرده دری کننده، روشن، آشکار
فرهنگ فارسی معین
بدنام، بی آبرو، رسوا، ننگین
متضاد: آبرومند، خوشنام، زشت، بد
فرهنگ واژه مترادف متضاد