جدول جو
جدول جو

معنی مغلول - جستجوی لغت در جدول جو

مغلول
ویژگی کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، بسته شده
تصویری از مغلول
تصویر مغلول
فرهنگ فارسی عمید
مغلول
بندی به زنجیر کشیده، تشنه کسی که غل و زنجیر بگردن دستش بسته شده، سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
مغلول
((مَ))
کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، به زنجیر کشیده شده
تصویری از مغلول
تصویر مغلول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محلول
تصویر محلول
ماده ای که از حل شدن ماده ای دیگر در مایع به وجود می آید، حل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
نم دار، نمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلوط
تصویر مغلوط
غلط دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
مبتلا به بیماری سل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغلول
تصویر زغلول
طفل، کودک، سبک و چابک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغسول
تصویر مغسول
غسل داده شده، شسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلوب
تصویر مغلوب
آنکه بر وی چیره شده باشند، شکست خورده، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
مفاد، معنی، در علم منطق دلالت شده، رهنمونی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلغل
تصویر مغلغل
مکتوب و رساله ای که از شهری به شهر دیگر فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلول
تصویر معلول
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغسول
تصویر مغسول
شسته شسته شده غسل داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلوب
تصویر مغلوب
آنکه بر وی چیره باشند و غلبه کرده و مطیع گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلوط
تصویر مغلوط
غلط دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلول
تصویر معلول
بیمار و علیل و ناخوش و آزرده، رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیمار، اخته بر کشیده شده برآورده شده (شمشیر و جزآن)، یا سیف مسلول. شمشیر بر کشیده از غلاف شمشیر برهنه، کسی که بمرض سل گرفتار باشد، جمع مسلولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
مراد، مقصود، مفهوم، مقتضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلول
تصویر محلول
گداخته شده، حل و ذوب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
نمناک نمدار نمناک مرطوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غملول
تصویر غملول
انبوه فراهم آمده، رود بار درختناک دره پر درخت، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
جوجه کبوتر، بچه گوسپند یا شتر، کودک ناتوان، سبک چابک طفل کودک، سبک چابک جمع زغالیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلولا
تصویر مغلولا
بشکل مغلول غل و زنجیر بگردن و دست افکنده: (ماموران دولت آنان را مغلولا بپایتخت فرستادند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسول
تصویر مغسول
((مَ))
غسل داده شده، پاک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغلوب
تصویر مغلوب
((مَ))
شکست خورده، غلبه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
((مَ))
کسی که مرض سل دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغلوط
تصویر مغلوط
((مَ))
غلط دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلول
تصویر معلول
((مَ))
بیمار، علیل، هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
((مَ))
دلالت کرده شده، رهنمون شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلول
تصویر محلول
((مَ))
حل شده، چیزی که در مایعی حل شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
((مَ))
نمدار، نمناک، مرطوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلول
تصویر محلول
گمیزه، آبگونه
فرهنگ واژه فارسی سره