مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمع واژۀ مغزا
مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمعِ واژۀ مغزا
منسوب به مغان که جمع مغ باشد. (ناظم الاطباء) : خروش مغانی برآورد زار فراوان ببارید خون بر کنار. فردوسی. مغنی ره باستانی بزن مغانه نوای مغانی بزن. نظامی. و رجوع به مغ و مغان شود
منسوب به مغان که جمع مغ باشد. (ناظم الاطباء) : خروش مغانی برآورد زار فراوان ببارید خون بر کنار. فردوسی. مغنی ره باستانی بزن مغانه نوای مغانی بزن. نظامی. و رجوع به مغ و مغان شود
جمع واژۀ عامیانۀ مغنّیه. (از محیط المحیط) (از دزی). زنان سرودگوی. غناکنندگان و سرایندگان: سرود رود درود سلطنت او می داد و او غافل، اغانی مغانی بر مثالث و مثانی مرثیۀ جهانبانی او می خواند. و او بیخبر. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 18)
جَمعِ واژۀ عامیانۀ مُغَنّیَه. (از محیط المحیط) (از دزی). زنان سرودگوی. غناکنندگان و سرایندگان: سرود رود درود سلطنت او می داد و او غافل، اغانی مغانی بر مثالث و مثانی مرثیۀ جهانبانی او می خواند. و او بیخبر. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 18)
جمع واژۀ مغنی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای با اهل و باشندگان. جاهای مسکون: شهری دید از غرایب مبانی و عجایب مغانی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). اکناف آن اکتاف اشراف دهر را حاوی شده و اطراف آن طراف روزگار را ظروف آمده، مغانی آن به انواع انوارمعانی روشن... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 96)
جَمعِ واژۀ مَغنی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای با اهل و باشندگان. جاهای مسکون: شهری دید از غرایب مبانی و عجایب مغانی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). اکناف آن اکتاف اشراف دهر را حاوی شده و اطراف آن طراف روزگار را ظروف آمده، مغانی آن به انواع انوارمعانی روشن... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 96)
کنگره های بروج. (ناظم الاطباء). سوراخهائی که برای تیراندازی و سنگ افکندن به سپاه مهاجم بر فراز حصارهای قلعه و برج های اطراف قلعه ها احداث می کردند. ظاهراً جمع واژۀ مرمی، به معنی موضعرمی و محل تیراندازی است: و راستی آن است که آن قلعه ای بود که مداخل و مخارج و مرامی و معارج آن را به جدران مجصص و بنیان مرصص چنان استحکام داده بود. (جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ مرماه. (متن اللغه). رجوع به مرماه شود، جمع واژۀ مرمی ̍، به معنی آلت و ابزاری ک-ه ب-دان ت-یر ی__ا سنگ پرتاب کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مرمی شود، ابزاری که در جنگ بدان سنگ و چیزهای دیگر را از فاصله دوری اندازند. رجوع به معنی قبلی شود، بیابان. جاهای خطرناک. (ناظم الاطباء)
کنگره های بروج. (ناظم الاطباء). سوراخهائی که برای تیراندازی و سنگ افکندن به سپاه مهاجم بر فراز حصارهای قلعه و برج های اطراف قلعه ها احداث می کردند. ظاهراً جَمعِ واژۀ مرمی، به معنی موضعرمی و محل تیراندازی است: و راستی آن است که آن قلعه ای بود که مداخل و مخارج و مرامی و معارج آن را به جدران مجصص و بنیان مرصص چنان استحکام داده بود. (جهانگشای جوینی) ، جَمعِ واژۀ مَرماه. (متن اللغه). رجوع به مرماه شود، جَمعِ واژۀ مِرمی ̍، به معنی آلت و ابزاری ک-ه ب-دان ت-یر ی__ا سنگ پرتاب کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مرمی شود، ابزاری که در جنگ بدان سنگ و چیزهای دیگر را از فاصله دوری اندازند. رجوع به معنی قبلی شود، بیابان. جاهای خطرناک. (ناظم الاطباء)
از ’ع م ی’، زمینهای ویران و بی عمارت و بی مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ معمی ̍. (منتهی الارب). جمع واژۀ معماه. (اقرب الموارد)
از ’ع م ی’، زمینهای ویران و بی عمارت و بی مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ مَعمی ̍. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ مَعماه. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ مغزی ̍. جنگها. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جمع واژۀ مغزاه. (ناظم الاطباء) : جمعی ز مغازیت حاصل آید من نظم کنم جمع آن مغازی. مسعودسعد. ، مواضع یا زمانهای جنگ. (از اقرب الموارد) ، مناقب و بیان اوصاف غازیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مناقب غازیان و این کلمه مفردی ندارد و یا مفرد آن مغزی ̍ و یامغزاه است به معنی غزوه. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) : چرا نامۀ الهی را نخوانی چه گردی گرد افسانۀ مغازی. ناصرخسرو. به هنگام عزم تو مر شاعران را سخن دست ندهد جز اندر مغازی. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 508)
جَمعِ واژۀ مَغزی ̍. جنگها. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جَمعِ واژۀ مغزاه. (ناظم الاطباء) : جمعی ز مغازیْت حاصل آید من نظم کنم جمع آن مغازی. مسعودسعد. ، مواضع یا زمانهای جنگ. (از اقرب الموارد) ، مناقب و بیان اوصاف غازیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مناقب غازیان و این کلمه مفردی ندارد و یا مفرد آن مَغزی ̍ و یامَغزاه است به معنی غزوه. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) : چرا نامۀ الهی را نخوانی چه گردی گرد افسانۀ مغازی. ناصرخسرو. به هنگام عزم تو مر شاعران را سخن دست ندهد جز اندر مغازی. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 508)
از شاعران قرن دهم هجری قمری اصفهان است وبه روایت سام میرزا ’در اوایل جوانی ترک وطن کرده... به شروان رفت و می گویند آنجا کشته شد’. او راست: انتظاری داشتم کامروز یارم می کشد وه که پیدا نیست یار و انتظارم می کشد. (از آتشکدۀ آذر ص 301) (تحفۀ سامی ص 149). رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ج 6 شود مدامی بدخشی. از شاعران قرن دهم هجری قمری است و به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا مقیم و ملازم میرزا عزیز کوکه شده و به سال 989 هجری قمری درگذشته است. او راست: دلا صد فتنه برپا زآن قد وبالاست می گوئی از آن بالا بلابسیار دیدم راست می گوئی. (از تذکرۀ روز روشن ص 726)
از شاعران قرن دهم هجری قمری اصفهان است وبه روایت سام میرزا ’در اوایل جوانی ترک وطن کرده... به شروان رفت و می گویند آنجا کشته شد’. او راست: انتظاری داشتم کامروز یارم می کشد وه که پیدا نیست یار و انتظارم می کشد. (از آتشکدۀ آذر ص 301) (تحفۀ سامی ص 149). رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ج 6 شود مدامی بدخشی. از شاعران قرن دهم هجری قمری است و به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا مقیم و ملازم میرزا عزیز کوکه شده و به سال 989 هجری قمری درگذشته است. او راست: دلا صد فتنه برپا زآن قد وبالاست می گوئی از آن بالا بلابسیار دیدم راست می گوئی. (از تذکرۀ روز روشن ص 726)
همیشگی. دائم. دائمی. همه وقت. (ناظم الاطباء). از: مدام + ی (علامت نسبت). در تداول به جای مدام به معنی پیوسته و دائماً و همیشه گویند وبیشتر به صورت صفت: کار مدامی من، شغل همیشگی من
همیشگی. دائم. دائمی. همه وقت. (ناظم الاطباء). از: مدام + ی (علامت نسبت). در تداول به جای مدام به معنی پیوسته و دائماً و همیشه گویند وبیشتر به صورت صفت: کار مدامی من، شغل همیشگی من