جدول جو
جدول جو

معنی معطلی - جستجوی لغت در جدول جو

معطلی
معطل شدن منتظر ماندن، یا بدون (بی) معطلی. بودن درنگ و وقفه: بی معطلی قبول کرد، سرگردانی. در تازی نیامده هشتگی سر گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
معطلی
((مُ عَ طَّ))
چشم انتظاری، بلاتکلیفی
تصویری از معطلی
تصویر معطلی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معالی
تصویر معالی
بلندی ها، بزرگواری ها، خصلت های نیکو و ممتاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطله
تصویر معطله
ابومحمد، عبداﷲ بن عبداﷲ بن یحیی، رجوع به عبداﷲ شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقلی
تصویر معقلی
در خوشنویسی، نوعی خط که عرب های عصر جاهلیت می نوشتند
فرهنگ فارسی عمید
معطله در فارسی (واژه بدینگونه آمده است در لاروس و رمن معطل دانسته شده پیروان مذهب تعطیل) درنگیدن این نام بر گروه هایی نهاده شده که باور دارند خداوند دارای نام و زاب نیست یا به گفته فردوسی: ز نام و نشان و گمان برتر است. این گروه ها رو در روی مانند کنندگانند (مشهبه) برخی به نادرست اینان را نیگران خداوند نامیده اند، بیکاره مونث معطل آلت معطله. مونث معطل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معلاه، پایگاه ها ویژگی ها بر جستیگی ها جمع معلات (معلاه) : منزلها مقامات بلند شرفها، خصلتهای برجسته و ممتاز: ... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالی
تصویر معالی
((مَ))
جمع معلاه، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطی
تصویر معطی
(پسرانه)
بخشنده، عطاکننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معطل
تصویر معطل
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلی
تصویر معلی
معلا، برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
فرهنگ فارسی عمید
سخت بیمار، بسیار بیمار، زندانی همیشگی: زندانی که امید رهایی اش نباشد ماله، لور کند تنگ (لور کند مسیل) روغن مالی شده، مذهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلی
تصویر معلی
بلند، رفیع، برافراشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطی
تصویر معطی
عطا کننده، دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
هشته این واژه بر گرفته از هشتن پهلوی است، درنگیده درنگی بنگرید به معطله، سر گردان بیکار مانده فرو گذاشته تعطیل شده، اهمال شده، بی حاصل مانده، در انتظار گذاشته یکی از اقسام طرح است. تعطیل کننده، کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلی
تصویر معلی
((مَ))
برافراشته، بلند شده، بلند، رفیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطی
تصویر معطی
((مُ))
عطاکننده، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطل
تصویر معطل
((مُ عَ طَّ))
بی کار، بی کار مانده، بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطل
تصویر معطل
((مُ عَ طِّ))
کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلی
تصویر مطلی
روغن مالی شده، مذهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطی
تصویر معطی
عطا کننده، بخشنده
فرهنگ فارسی عمید