جدول جو
جدول جو

معنی معرقب - جستجوی لغت در جدول جو

معرقب
(مُ عَ قَ)
ستور عرقوب بریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عرقوب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معقرب
تصویر معقرب
کج، خمیده، مددکار قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عقاب کننده، عذاب دهنده، دنبال کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
هنری که در آن تکه های ریز ریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اشکال گوناگون کنار هم می چسبانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده، عربی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقب
تصویر معقب
پس آینده، آنکه درنگ کند و عقب بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقب
تصویر مرقب
مرقبه، جای دیدبان در بلندی، مرقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
چیزی که عرق بیاورد، عرق آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
مقابل مبنی
در علوم ادبی در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند
اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند
واضح، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
چشم به راه، منتظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عقاب شده، شکنجه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ رِ)
مکان معقرب، جای کژدم ناک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
شکنجه شده و عقوبت کرده شده و عذاب کرده شده. (ناظم الاطباء). آن که به سزای عمل بد خویش رسیده. عقوبت شده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیروی کرده و از پس کسی در آمده. (ناظم الاطباء). کسی که دیگری از پی او در آمده یا سوار شده: معاقب آن کس باشد که برنشیند نه آن کس که فروآید. (المعجم چ دانشگاه ص 66)
لغت نامه دهخدا
(مُقِ)
در پی کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). پیروی کننده و پس کسی درآینده. (ناظم الاطباء) ، عقوبت و عذاب کننده. (غیاث) (آنندراج). شکنجه کننده و عذاب کننده. (ناظم الاطباء) ، آن که با دیگری کاری را با نوبت می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
بازدارنده و بندکننده مبیع چندان که مشتری قیمتش ادا نماید. (آنندراج). کسی که مبیع را نگاه می دارد تا مشتری قیمت آن را ادا نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت است از اعتقاب و منه الحدیث ’المعتقب ضامن اذا تلف’. (منتهی الارب). و رجوع به اعتقاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ رَ)
کج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خمیده و منه صدغ معقرب، یعنی موی پیچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگشته. (از اقرب الموارد) :
زخم عقرب نیستی بر جان من
گر ورا زلف معقرب نیستی.
دقیقی.
دل در آن زلف معنبرچه نکوست
مرغ در دام معقرب چه خوش است.
خاقانی.
، انه لمعقرب الخلق، یعنی او درشت و گرداندام و تواناست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشت و فراهم آمده اندام. (از اقرب الموارد) ، مددکار قوی. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَرْ رَ)
راهی است به سوی شام که قریش از آن راه می رفتند. (منتهی الارب). راهی است که به کنار دریا منتهی می شود و قریش از این راه آمد و رفت داشتند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
چشم داشت دارنده. (آنندراج). کسی که انتظار می کشد و امید دارد. (ناظم الاطباء) : التجا به سایۀ دیواری کردم، مترقب که کسی حر تموز از من ببرد... (گلستان) ، کسی که اندیشه می کند و می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، منتظر و نگران و امیدوار. (ناظم الاطباء) ، با حرص و آز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، محافظ و نگهبان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به ترقب شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
براه پشت رفتن از کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). براه پشت کوه رفتن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، از خلف اسب سوار شدن. (از اقرب الموارد) ، بازگردیدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در دروغ و اخلاف به عرقوب شبیه شدن: فلان اذا مطل تعقرب و اذا وعد تعرقب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَرْ رِ قَ)
مؤنث معرّق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرق شود.
- ادویۀ معرقه، داروهایی که خوی از مسامات بیرون آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب تحریک غده های ترشح کننده عرق شوند. و رجوع به معرق و معرقات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عذاب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرب
تصویر معرب
عربی شده
فرهنگ لغت هوشیار
خوی آور خی آور خوانده می شود در تازی: می رگدار در پارسی به می آمیخته با آب گفته می شود در فارسی: غاز مغازی گونه ای کاشیکاری می رگدار گشن نژاده مرد کم گوشت و لاغر، شرابی که با اندکی آب مخلوط شده، قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف ریز ریز که آنها را برحسب نقش مورد نظر بریده و کنار هم قرار دهند. آنچه که تولید عرق کند عرق آور خوی آور، دارویی که بحرارت وتلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبس در جلد واعضا قریب بدان را بوسیله عرق دفع سازد
فرهنگ لغت هوشیار
پشتدار فرزند دار، باز ستاننده پس گیرنده، دیر پرداز سپس آینده، سپس اندازنده درنگنده کسی که عقب - یعنی جانشین - داشته باشد بعبارت دیگر آنکه اولاد دارد معقب و آن کس که فرزند ندارد بلاعقب است. آنکه از پس آید پس آینده، آنکه بعقب اندازد درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقب
تصویر مرقب
مرقبه: دیدگاه دید بانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
چشم داشت دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث معرق. یا ادویه معرقه. داروهایی که موجب تحریک غدد مترشحه عرق شوند
فرهنگ لغت هوشیار
کج خمیده، یاریگر نیرو مند: مرد، کوچک اندام، گزدمناک (با این آرش در فرهنگ فارسی معین: معقرب آمده است) خمیده کج. جایی که عقرب بسیار داشته باشد کژدم ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
((مُ تَ رَ قِّ))
امیدوار، چشم به راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معقرب
تصویر معقرب
((مُ عَ رَ))
خمیده، کج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
((مُ قِ))
عذاب کننده، پیگیر، دنبال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرق
تصویر معرق
((مُ عَ رِّ))
عرق آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرق
تصویر معرق
((مُ عَ رَّ))
مرد لاغر، شرابی که با اندکی آب آمیخته شده باشد، در فارسی، نوعی کاشی که از قطعات ریز به اشکال مختلف ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
عقاب کننده، عذاب دهنده، جزادهنده، دنبال کننده، درپی رونده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشم به راه، درصدد، چشم انتظار، مترصد، مراقب، منتظر، نگرنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد