جدول جو
جدول جو

معنی معبس - جستجوی لغت در جدول جو

معبس(مُ عَبْ بَ)
روی در هم کشیده. ترشروی. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم، فرهنگ نوادر لغات) :
ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی
این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس.
مولوی.
و رجوع به تعبیس شود.
- روی معبس کردن، روی درهم کشیدن. چهره دژم کردن. روی ترش کردن:
تا بعد نبی کیست سزاوار امامت
بیهوده مخا ژاژ و مکن روی معبس.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
معبس((مُ عَ بَّ))
ترش رو
تصویری از معبس
تصویر معبس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معبر
تصویر معبر
محل عبور گذر، گذرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعبس
تصویر تعبس
ترش رو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبر
تصویر معبر
تعبیر شده، خواب تعبیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبر
تصویر معبر
کسی که تعبیر خواب می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
پوشیدنی، جامۀ پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبد
تصویر معبد
محل عبادت، عبادتگاه، پرستشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
پنهان و پوشیده، در آمیخته، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبر
تصویر معبر
آنچه به وسیلۀ آن از روی نهر عبور کنند، پل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبس
تصویر محبس
زندان، جایی که محکومان و تبهکاران را در آنجا نگه می دارند، محبس، بندیخانه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
روی ترش کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناخوش و ترشروی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجهم و تقطب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکبس
تصویر مکبس
دستگاه فشار منگنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
جامه و پوشش، پوشاک، پوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معبا
تصویر معبا
راه روش بسیجیده، آماده ساخته فارسی گویان از عباء وستر پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معبد
تصویر معبد
پرستشگاه، جای عبادت، نماز خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معبر
تصویر معبر
گذرگاه رود، جای گذر از کرانه دریا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
کاروانسرا، خانه زمستانی محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در زندان می اندازد بند کننده، حبس کننده حبس کردن، بازداشت و بند کردن کسی را، زندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبس
تصویر تعبس
روی ترش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شنوشه زای (شنوشه عطسه) عطسه آورنده، دارویی را نامند که بقوت و حرارت و نفوذ خود تحریک مواد دفاعی نماید بجانب خیشوم و بعطسه دفع سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معبد
تصویر معبد
((مَ بَ))
جای عبادت، پرستش گاه، جمع معابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
((مَ یا مِ بَ))
پوشاک، پوشیدنی، جمع ملابس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
((مُ لَ بَّ))
پوشیده، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطس
تصویر معطس
((مُ عَ طِّ))
عطسه آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبا
تصویر معبا
((مُ عَ بّ))
تعبیه شده، مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبد
تصویر معبد
((مُ عَ بَّ))
گرامی داشته، مکرم، راه کوفته و هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبر
تصویر معبر
((مُ عَ بِّ))
کسی که تعبیر خواب می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبر
تصویر معبر
((مَ بَ))
محل عبور، گذرگاه، پل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد، کشتی، جمع معابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرس
تصویر معرس
((مُ عَ رَّ))
محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبس
تصویر محبس
((مَ بَ))
زندان، جمع محابس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعبس
تصویر تعبس
((تَ عَ بُّ))
ترشروی گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبر
تصویر معبر
گذرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معبد
تصویر معبد
زیگورات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محبس
تصویر محبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره