جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با معبر

معبر

معبر
محل عبور، گذرگاه، پُل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد، کِشتی، جمع معابر
معبر
فرهنگ فارسی معین

معبر

معبر
کشتی و پل و آنچه بدان از دریا و جز آن گذرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشتی. آنچه بدان از دریا عبور کنند. (غیاث). آنچه بوسیلۀ آن بتوان از رودخانه عبور کرد مانند پل یا کشتی. (از اقرب الموارد). آلت گذشتن از آب چون کشتی و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آنکه اندر ژرف دریا راه برده روز و شب
با امید سود از این معبر بدان معبر شود.
فرخی.
کشتیی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم
گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم.
خاقانی.
دریای پرعجایب وز اعراب موج زن
از راحله جزیره و از مکه معبرش.
خاقانی.
گروهی مردمان را دید هر یک به قراضه ای در معبر نشسته و رخت سفر بسته. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

معبر

معبر
خواب گزار. (زمخشری). کسی که تعبیر خواب می کند. (ناظم الاطباء). خواب گزارنده. آنکه خواب را تفسیر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بامداد معبری را بخواند و پرسید که تعبیر این خواب چیست. (قابوسنامه). یا سودازدۀ عشق را که در پردۀخواب... معانقۀ معشوق خیال بندد معبرش هم مفارقت تأویل نهد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165) ، تعبیرکننده و بیان کننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا