جدول جو
جدول جو

معنی معبد

معبد((مُ عَ بَّ))
گرامی داشته، مکرم، راه کوفته و هموار
تصویری از معبد
تصویر معبد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با معبد

معبد

معبد
بیل و کلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مِسحاه. ج، مَعابِد. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا

معبد

معبد
نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خوار. (منتهی الارب). خوار و ذلیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی بعد شود، گرامی داشته شده از لغات اضداد است. (منتهی الارب). گرامی داشته شده. (ناظم الاطباء). مکرم و معظم چنانکه گویی او را عبادت می کنند، از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد) ، عبادت کرده شده. (آنندراج) (غیاث) ، میخ زده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میخ. (از اقرب الموارد) ، تیزشهوت از گشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شهری که اثر و عَلَم و آب ندارد، شتر قطران مالیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر رام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طریق معبد، راه کوفته و پا سپر کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

معبد

معبد
به بندگی گرفته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اِعباد شود
لغت نامه دهخدا

معبد

معبد
محل عبادت. پرستشگاه. جای عبادت. ج، معابد. (ناظم الاطباء). جایی که عبادت کنند. (از اقرب الموارد). عبادتگاه و جای پرستش نصاری و به معنی جای عبادت مسلمانان نیز آید. (غیاث) (آنندراج). پرستشکده. عبادت جای. نمازخانه. پرستش جای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از آن جایگاه به شهری رفت که معبد اهل هند بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412)
لغت نامه دهخدا