- معاندت
- دشمنی
معنی معاندت - جستجوی لغت در جدول جو
- معاندت
- با هم ستیزه کردن، عناد کردن، دوری جستن
- معاندت
- گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
- معاندت ((مُ نَ دَ))
- مخالفت کردن، دشمنی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
با هم عهد کردن، پیمان بستن
بازو به بازوی هم دادن، به یکدیگر کمک کردن
سختی کشیدن، رنج دیدن، کشمکش داشتن، رنجاندن
عهد بستن با یکدیگر پیمان بستن، عهدبندی معاهده: هر آنچ بسمع جمع رسیده بود ببصر بصیرت مشاهده کردند و تشدید معاقدت ایمان و تجدید معاهدت برمبانی ایمان بجای آوردند
پشتی کردن، یاری کردن، اعانت
عهد کردن
عود و رجعت و بازگشت، رجوع
دست بگردن هم انداختن یکدیگر را در آغوش گرفتن
معانده و معاندت در فارسی ستیزش، گردن کشی، ستیهیدن ستیهش گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
رنج چیزی کشیدن
بازگشتن، برگشتن
عناد کننده، ستیز کننده
عناد کننده و دشمن
کمک همیاری
پیمان نامه
بخشودگی
پیمان
رفت و آمد
جمع تعاند
پیوسته نوشیدن شراب
دوری گزیدن، دوری کردن
با هم دوستی صادقانه کردن
تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
با کسی هم عصر بودن، هم زمان بودن
یکدیگر را یاری دادن، معاونت کردن
با هم دشمنی کردن، دشمن یکدیگر شدن