جدول جو
جدول جو

معنی معاندت

معاندت((مُ نَ دَ))
مخالفت کردن، دشمنی کردن
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با معاندت

معاندت

معاندت
گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار

معاندت

معاندت
تمرد و سرکشی و مخالفت و عداوت و دشمنی. (ناظم الاطباء). ستیزه. ستیهندگی. عناد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جهت الزام حجت و اقامت بینت به رفق و مدارا دعوت فرمود و به اظهار آیات مثال داد تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 3). چون تأملی فرماید و تمییز ملکانه بر تزویر تو گمارد فضیحت تو پیدا آید و نصیحت از معاندت جدا شود. (کلیله و دمنه).
این قاعده خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن.
سعدی.
و رجوع به معانده شود.
- معاندت کردن، ستیهیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معاندت نمودن، ستیهیدن. ستیزه کردن. عناد ورزیدن. مخالفت کردن: تقدیر آسمانی با او معاندت می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 392)
لغت نامه دهخدا

معاندت

معاندت
دشمنی، ستیز، ستیزه جویی، عناد، گردنکشی، مخالفت، معانده، ستیزیدن، عنادورزیدن، ستیزه جویی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

معاقدت

معاقدت
عهد بستن با یکدیگر پیمان بستن، عهدبندی معاهده: هر آنچ بسمع جمع رسیده بود ببصر بصیرت مشاهده کردند و تشدید معاقدت ایمان و تجدید معاهدت برمبانی ایمان بجای آوردند
فرهنگ لغت هوشیار