جدول جو
جدول جو

معنی مصفات - جستجوی لغت در جدول جو

مصفات
کفگیر، آنچه با آن چیزی را صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق
تصویری از مصفات
تصویر مصفات
فرهنگ فارسی عمید
مصفات
(مِ)
راووق. مصفاه. مبزل. مبزله. صافی. پالونه. پالاون. ج، مصافی. (یادداشت مؤلف). آنچه به آن چیزی صاف کنند و بپالایند. (غیاث). و رجوع به مصافاه و پالونه شود، کفگیر، (اصطلاح پزشکی) عظم مصفات، آن را غربالی نیز گویند و آن عظمی است فرد متساوی القسمه در وسط قاعده جمجمه در فوق تجاویف انف و مابین دو خانه چشم واقع و برای آن دو جزء معین است، جزء وسطی و جزئین طرفین. جزء وسطی، حاصل شده است از دو زبانۀ استخوانی بزرگ که با یکدیگر عموداً تقاطع نموده اند. یکی از آنها که به استقامت قامت واقع است در آن دیده می شود. اولاً دو قسمت فوقانی زایدۀ مثلث و ضخیمی معروف به زایدۀ تاج خروسی است. ثانیاً در قسمت تحتانی تیغۀ استخوانی بسیار دراز و نازکی است که به تیغۀ عمومی عظم مصفات موسوم است و این تیغه از قدام با زایدۀ شوکی استخوان جبهه و استخوانهای مخصوص بینی و از پشت باوتد و از زیر و پشت باقصبۀ بینی اتصال دارد و دیگری زبانۀ افقی است که با زبانۀ عمودی در موضع اتصال به زایدۀ تاج خروسی تقاطع نموده و قطعۀ غربالی استخوان مصفات از آن حاصل می شود و اجزای طرفی مصفات در دو کنار آن واقعند و در این موضع سوراخهای بسیاری است که رشته های عصب شامه و شعب شرائین مصفاتی از آن می گذرند و در همینجا درهر دو طرف زایدۀ تاج خروسی شکافی است موسوم به شکاف مصفاتی که رشتۀ مصفاتی عصب چشمی و شعبه ای از شریان مصفاتی قدامی از آن عبور می نمایند. جزئین طرفین نزدیک مکعبند و مابین تجاویف بینی و خانه چشم واقع و به واسطۀ صفحۀ غربالی مصفات به یکدیگر متصلند و درهر یک از آنها شش سطح دیده می شود. (از جواهر التشریح میرزا علی صص 49-50). و رجوع به بحر الجواهر شود
لغت نامه دهخدا
مصفات
آنچه که بوسیله آن چیزی را صاف کنند، کفگیر
تصویری از مصفات
تصویر مصفات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصفا
تصویر مصفا
(پسرانه)
زیبا و با صفا، پاکیزه، پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مافات
تصویر مافات
آنچه گذشته، آنچه فوت شده و از دست رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفات
تصویر صفات
صفت ها، در دستور زبان کلماتی که بیانگر حالت ها، چگونگی ها، مقدارها یا تعداد اسم است ها، شاخصه ها، ویژگی ها، ممیزه ها، مانندها، کنایه از عاطفه ها، وفاداری ها، پیشه ها، شغل ها، رفتارها، منش ها، خلق و خوی ها، چگونگی ها، کنایه از معنی ها، واقع ها، باطن ها، نوع ها، قسم ها، شکل ها، گونه ها، بیان حال ها، جمع واژۀ صفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
تصفیه شده، صاف شده، خالص، بی غش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَفْ فَ)
جمع واژۀ مصفّحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مصفّحه شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صفت:
به طبع آهن بینم صفات مردم را
از آن گریزان از هر کسی پری وارم.
خاقانی.
اصلها ثابت صفات آن درخت
فرعها فوق الثریا دیده ام.
خاقانی.
آن سیه رنگ و این عقیق صفات
کان یاقوت بود در ظلمات.
نظامی.
نه فکرت به غور صفاتش رسد.
سعدی.
رشتۀ حیات آن جوان پسندیده صفات را به انقطاع رسانیدند. (حبیب السیر جزء چهارم ازج سوم چ 1 تهران ص 324). رجوع به صفت شود
لغت نامه دهخدا
برج کشیک، شهر و برجی است که در کوههای اموریان در نزدیکی قادش واقع است. (سفر داوران ا: 17). پلمر و دریک گمان دارند که همان سبتیۀ حالیه است که در وسط دشت بارآوری است. (قاموس کتاب مقدس ص 555)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ / مُ صَرْ رِ)
از قدیمی ترین وسایل درمان درد است. بقراط بدون اینکه به علت تأثیر آنها اشاره کند خواص آنها را یادآوری کرده و در کتب طبی قرون مختلف انواع مصرفات به تفصیل ذکر شده است و امروز نیز بیش از هر زمان وسایل سادۀ فیزیکی در درمان بیماریهای درونی و جراحی مورداستفاده است. مصرفات مختلف (حرارت، برودت، داغ کردن، بادکش و غیره) با تحریک موضعی پوست درد و التهاب را در نواحی عمقی برطرف می کند. (از درمانشناسی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَبْ با)
جمع واژۀ مصبه. آبدستانها. (مهذب الاسماء). و رجوع به مصبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَنْ نَ)
جمع واژۀ مصنف و مصنفه. کتاب های تصنیف شده. (ناظم الاطباء) : ما این سوءالات را پیش از این یاد کرده ایم اندر مصنفات خویش چون کتاب عجایب الصنعه و کتاب زادالمسافرین. (جامعالحکمتین ناصرخسرو ص 306). و رجوع به مصنفه و مصنف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پالونه. (منتهی الارب). مصفات. پالونه و ترشی پالا. ج، مصافی. (ناظم الاطباء). پالونه. (دهار). ج، مصافی. (مهذب الاسماء).
- عظم مصفاه، آهیانه. (یادداشت مؤلف). استخوان غربالی: هو (ای عاقرقرحا) شدیدالتنقیح لسدد المصفاه و الخشم. (تذکرۀ ابن بیطار ج 3 ص 116). رجوع به مصفات (اصطلاح پزشکی) شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد رسای در امور. (منتهی الارب). ج، مصالیت. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ صافْ فا)
جمع واژۀ مصف. جنگها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنچه فوت شده، (آنندراج) (غیاث)، کلمه فعل مأخوذ از تازی، آنچه گذشته است، (ناظم الاطباء)،
- تدارک مافات، رجوع به ترکیب بعدشود،
- تلافی مافات، تدارک مافات، جبران آنچه فوت شده، دریافتن آنچه گذشته: و همت را بر طریقی موصل به تدارک و تلافی مافات مصروف داشتی، (ترجمه محاسن اصفهان)،
- جبران مافات، تلافی مافات، و رجوع به ترکیب های قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صفات
تصویر صفات
جمع صفت، اوصاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مافات
تصویر مافات
آنچه فوت شده، آنچه گذشته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصوات
تصویر مصوات
پر بانگ، آوا سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
تصفیه شده، روشن، بی آلودگی، پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصنفه، نوشته ها ماتیکانها جمع مصنفه (مصنف) کتابهای تصنیف شده: و ما این سوالات را پیش ازین یاد کرده ایم اندر مصنفات خویش چو کتاب عجائب الصنعه و کتاب زادالمسافرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصفاه
تصویر مصفاه
پالونه، کفگیر
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی پاک وخالص با کسی داشتن دوستی کردن، دوستی پاک: ببرکات مصافات تو از چنان و رطه هایل بر چه جمله خلاص یافتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظم مصفات
تصویر عظم مصفات
استخوان پرویزنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مافات
تصویر مافات
از دست رفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنفات
تصویر مصنفات
((مَ صَ نِّ))
جمع مصنفه (مصنف)، کتاب های تصنیف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
((مُ))
دوستی پاک
فرهنگ فارسی معین
اخلاص، خلت، خلوص، دوستی خالصانه، دوستی پاک، صداقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باصفا، پاک، خرم، دلگشا، نزه
متضاد: دلگیر، بی آمیغ، خالص، ناب، زلال
متضاد: ناخالص، آلوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد