جمع واژۀ صفت: به طبع آهن بینم صفات مردم را از آن گریزان از هر کسی پری وارم. خاقانی. اصلها ثابت صفات آن درخت فرعها فوق الثریا دیده ام. خاقانی. آن سیه رنگ و این عقیق صفات کان یاقوت بود در ظلمات. نظامی. نه فکرت به غور صفاتش رسد. سعدی. رشتۀ حیات آن جوان پسندیده صفات را به انقطاع رسانیدند. (حبیب السیر جزء چهارم ازج سوم چ 1 تهران ص 324). رجوع به صفت شود