جدول جو
جدول جو

معنی مصادفت - جستجوی لغت در جدول جو

مصادفت(کِ)
مصادفه. مصادفه. رجوع به مصادفه شود
لغت نامه دهخدا
مصادفت
برخورد کردن با کسی
تصویری از مصادفت
تصویر مصادفت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصارعت
تصویر مصارعت
با هم کشتی گرفتن، کشتی گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محادثت
تصویر محادثت
سخن گفتن با هم، گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادنت
تصویر مخادنت
با هم دوستی صادقانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
کسی یا چیزی که با دیگری رو به رو شود و برخورد کند، برخورد کننده، به هم رسیده، به هم برخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادعت
تصویر مخادعت
یکدیگر را فریب دادن، خدعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرافدت
تصویر مرافدت
یکدیگر را یاری دادن، معاونت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالفت
تصویر مخالفت
ناسازگاری کردن، ستیزه کردن، دشمنی کردن، در موسیقی گوشۀ اوج دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادفه
تصویر مصادفه
برخورد کردن با کسی، یافتن و دیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دِ)
آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند. (ناظم الاطباء). یابنده و بیننده. (آنندراج) (منتهی الارب). روبروشونده. برخوردکننده. راست آینده با کسی در راهی.
- مصادف شدن، دیدار کردن. به هم رسیدن. برخورد کردن. روبرو شدن. با هم ملاقات و دیدار کردن. (از ناظم الاطباء). دچار خوردن.
- ، ناگهان یافتن. (ناظم الاطباء).
- ، تصادف کردن. مصادف آمدن. برخورد کردن. برخوردن. تلاقی کردن در زمان واحد، چنانکه مصادف شدن عید فطر با جمعه، یا عید قربان با جمعه و نوروز. (از یادداشت مؤلف).
، دچارشده و مقابل گشته، به هم رسیده، به هم برخورده، یافت گردیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ فَ)
مرادفه. هم ردیفی. در ردیف کسی قرار گرفتن. رجوع به مرادفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ مَ)
مصادمه. صدمه و آسیب رسانی به یکدیگر، به هم زدگی. تصادم. برخورد. کوفتگی، هجوم مبارزان. (از ناظم الاطباء). با یکدیگر برخورد کردن. به هم صدمه زدن
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ /دِ قَ)
مصادقه. خلت. دوستی. دوستی ورزیدن با یکدیگر: در آبگیری دو بط و سنگ پشتی... به حکم مجاورت دوستی و مصادقت داشتند. (کلیله ودمنه). ایلک خان... پیش محمود به حکم مصاهرت و مصادقت که از جانبین سلسلۀ وداد و اتحاد منعقد بود، کتبی فرستاد... (سلجوقنامه ص 11). به شرایط موافقت و مصادقت در تحری مراضی و توخی مطالب و مباغی آن حضرت قیام نمودی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). حال موافقت و مصادقت میان سلطان و ایلک خان قائم بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). چون کیوک خان را به خانی برداشتند سبب مصادقتی که داشت باییسو که پسر صلبی جغتای بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). میان ایشان مصادقتی و مصافاتی از روی آنک... حاصل آید. (تاریخ جهانگشای جوینی). یکی بود از امرای گورخان... با او از قدیم مصادقت و مصافاتی تمام داشت. (تاریخ جهانگشای جوینی). اسباب موافقت و مصادقت به نظام پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273) ، راستی از دو سوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ /دِ فَ / فِ)
مصادفه. ملاقات و مقابلی و روبرویی، دچارشدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
یافتن کسی را و دیدن. (منتهی الارب). یافتن کسی را و ملاقات کردن او را. (ناظم الاطباء). برخورد کردن با کسی. یافتن و دیدن. (آنندراج). یافتن. (تاج المصادر بیهقی). ملاقی شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ رَ)
مصادره. مصادره. جریمه گیری. جریمه کردن. جریمه گرفتن: خوارزمیان را برگماشت تا دزدی می کردند و مصادرت می کردند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 92). و رجوع به مصادره و مصادره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصادفات
تصویر تصادفات
جمع تصادف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصادفا
تصویر تصادفا
ناگهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
برخورد کننده، روبرو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تاوان گرفتن جریمه کردن، خون کسی را بمال او فروختن، مطالبه کردن مواخذه کردن، تاوان گیری اخذ جریمه: جمله شهر در فرمان تست مصادره و مطالبه شهر بخواست تو می باشد نه بنیک و نه ببد از تو باز خواستی نکرده ایم، مواخذه بازخواست باز گیری، عبارت از مبدا تصدیقی خاصی است که بینه الثبوت باشد بنفسه ومتعلم از معلم با شک وعناد و انکار میگیرد و وجه تسمیه آن به مصادره از آن جهت است که منشا صدور و اثبات مسایل است. یا مصادره به (بر) مطلوب. عبارت از قرار دادن مدعی است عین دلیل یعنی دلیل را مدعی قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مصادفه در فارسی: یافتن، دویدن، بر خورد کردن با این مانک در تازی نیامده برخورد کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
مصادقه: ایلگ خان از سلجوقیان خایف شده بود پیش محمود بحکم مصاهرت و مصادقت که از جانبین سلسله وداد و اتحاد منعقد بود کسی فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادمت
تصویر مصادمت
صدمه وآسیب رسانی بیکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادف
تصویر مصادف
((مُ دِ))
برخورد کننده، روبرو شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادقت
تصویر مصادقت
((مُ دَ قَ))
از روی اخلاص با کسی دوست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادمت
تصویر مصادمت
((مُ دَ یا دِ مَ))
برخورد، تصادم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرادفت
تصویر مرادفت
((مُ دِ فَ))
پشت سر و ترک کسی سوار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصادفا
تصویر تصادفا
پیشامدی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
تاوان گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
همنشینی
فرهنگ واژه فارسی سره
مقارن، همزمان، روبرو شونده، برخورد کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صداقت، محبت، وداد، ولا
فرهنگ واژه مترادف متضاد