جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مخادنت

مخادعت

مخادعت
یکدیگر را فریب دادن حیله کردن، ظاهر کردن خلاف آنچه را که در دل دارند، فریب حیله نیرنگ جمع مخادعات
فرهنگ لغت هوشیار

مخادنه

مخادنه
دوستی کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با کسی دوستی داشتن. (زوزنی). مصادقه. (تاج المصادر بیهقی). دوستی کردن. (آنندراج). دوستی صادقانه کردن با مردی و مصاحبت وی نمودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخادن شود
لغت نامه دهخدا

مخادعت

مخادعت
مکر و فریب دادن. (غیاث) : دشمنان غالب گرد او درآمدند دل از جای نبرد و به دقایق مخادعت یکی را از ایشان در دام موافقت کشید. (کلیله چ مینوی ص 281). و رجوع به مخادعه، معنی اول شود
لغت نامه دهخدا

مهادنت

مهادنت
مهادنه. آشتی کردن و صلح نمودن با همدیگر: با سلطان طریق مهادات و مهادنت پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 392). در میان این ایلک خان با قبایل و خیول ترکستان به اعالی ماوراءالنهر رسید و ناصرالدین رسول فرستاد و کلمه مصالحت و مسألۀ مهادنت از سرگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به مهادنه شود
لغت نامه دهخدا